بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

۲۲۴ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است.

220 ( روزنوشت ) 28 / مرداد / 1401 - جمعه
‎۱۵۲ ـُـمین روزِ سال

سلام ، امروز جمعه س و میخوام سعی کنم بعد از این هر جمعه بیام و یه خلاصه ای چند خطی بنویسم . مثل همیشه روتینم رو سعی میکنم انجام بدم . همچنان انگلیسی و چینی رو میخونم ( کم اما باید شروع کنم به تمرین بیشتر ) شومیز سبزم رسید خیلی برام بزرگه اما به شدت رنگشو دوست دارم دو هفته کل شهر رو زیر و رو کردم که مشابه ش رو سایز خودم پیدا کنم اما نبود ، قرار شد مامان کوتاهش کنه ، بالاخره یه کفش کالج که خیلی دوسش دارم خریدم یکم پامو میزنه اما کفی خریدم براش . دو هفته پیش بود فکر کنم پنجشنبه که داییم مهمونی داشت و مریم و محمدم رسیدن و همه دور هم بودیم . پسفرداش من و مریم و محمد رفتیم آستارا پیش دختر عمه هام ، کلی خوش گذشت مازیار شکور رو هم دیدیم و یه عکسی با هم گرفتیم . فردای اونروز مریم اینا رفتن . از طریق برنامه ای با یکی آشنا شدم که همشهریه برای اولین بار دارم تجربه ش میکنم . حس خوبی ندارم اما میخوام امتحان کنم ، تا هفته بعد همین موقع یا همه چی بهتر میشه یا کلا تموم میشه . فعلا هیچ نظری ندارم . اگه همه چی تموم شد که هیچ ، اما اگه بهتر شد میام و بیشتر براتون مینویسم . یاد گرفتم به هیشکی وابسته نباشم ، شمام یاد بگیرید ، تو زندگی خیلی به دردتون میخوره . بخاطر حال خوبی که این چند وقته برای خودم رقم زدم یه جایزه پاستیل مدل بستنی خریدم برای خودم که مزه بهشت میده خیلی خوبه . یاد گرفتم برای موفقیت های کوچیک خودم ، خودم برای خودم جایزه بخرم هر چند کوچیک و ناچیز . شمام یاد بگیرید ، لذت بخشه . الانم یه فیلم آمریکاییه فکر کنم زدم که دانلود بشه برم ببینمش . مامان رفته خونه مامان بزرگ ( فکر کنم میخوان با خاله م فرش بشورن ) ولی من نرفتم . موندم خونه تا از جمعه م لذت ببرم تنهایی . دیروز که سردرد داشتم وقتی از مغازه برگشتیم ، با 2 تا قرص فقط خوابیدم . دو هفته س پنجشنبه ها انیمیشن نمیبینم ، انشالله از هفته بعد . فصل 1 سریال لیست پرواز رو هم تموم کردیم فصل 2 تا قسمت 3 دیدیم اما هنوز نتونستم بقیه ش رو با زیرنویس چسبیده پیدا کنم برای دانلود . کتاب " شب پره ها " هم تموم شد برای تنوع بد نبود ، کتاب " راز " رو شروع کردم به خوندن . قبلا خونده بودم اما هم کتابام تموم شدن هم میگن هر کتاب رو هر 10 سال یک بار دوباره بخونید چون دیدتون نسبت به مسائل هر چند سال تغییر میکنه . منم تا کتاب جدید بخرم تصمیم گرفتم دوباره کتاب قدیمی بخونم . یه سریال شبکه 3 شروع شده به اسم " بی نشان " به نظرم قشنگ نیست اما بیشتر بخاطر کارکتر مسعود سعی میکنم ببینمش .

مرسی که تا اینجا خوندید . امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه بهتون . شبتون شکلاتی .

۳ ۰ ۱

219 ( روزنوشت )
‎۱۳۶ ـُـمین روزِ سال

سلام ، خیلی وقت بود اینجا نمیومدم ، منی که همیشه و همه حال عاشق اینجا بودم الان چند ماهی میشه واقعا حوصلم نمیکشه . همه سعی خودم رو میکنم که هرچی افکار منفی تو سرم هست رو همش رو بریزم دور . همه انرژیم رو میزارم تا مثبت فکر کردن رو یاد بگیرم و فقط انرژی مثبت بدم به خودم . موضوع خاصی نیستااا ، کلی دارم حرف میزنم . جادوی ثزار مهشید رئیسی رو جدیدا شروع کردم به گوش دادن . خوبه بهم انرژی مثبت میده . زبان چینی رو هم اولاش که پایه و اساس هر زبانی هست و خیلی ام کسل کننده س تموم کردم و به قسمتای جذابش دارم میرسم کم کم . انگلیسی رو هم پکیج تیچر نصر رو برای بار دوم دارم میبینم و تمرین میکنم ، از امروز یا از بعد تغطیلات باید روزی نیم ساعتم وقت بزارم سریال فرندز رو ببینم برای تقویت زبان . و کم کم کارتون های چینی ام ببینم . همه کتابای روان شناسیم تموم شدن در حال حاضر یه رمان از مودب پور به اسم " شب پره ها " رو دارم میخونم . شاید محتوا نداشته باشه اما از درد جامعه میگه ، به هر حال من کتاباشو دوست دارم . سریال راز بقا رو با مامان تموم کردیم و سریال " لیست پرواز " که مریم معرفی کرده بود رو داریم میبینیم با مامان . صبح ها هم تا جایی که بتونم 5 بیدار میشم ، 5 هم نتونم حداقل تا 6 یا 7 بیدار میشم . یه پیج اینستا پیدا کردم دختره بلاگر هست و ست کردن و استایل رو یاد میده . بهترین پیج استایلی هست که تا حالا پیدا کردم و تا حدودی مشکلم تو ست کردن لباسا داره حل میشه ، دیروز یه شومیز سبز سفارش دادم و خیلی خوشحالم امیدوارم تا پنجشنبه که داییم ، نگین و خانواده شوهرش رو دعوت کرده خونشون ، لباسم دستم برسه اما بعید میدونم . مریمم با محمد فردا حرکت میکنن که تعطیلات رو اینجا باشن . 

این کل خلاصه اتفاقای این مدت و روتین روزانه م بود که دوست داشتم یادداشتش کنم . مرسی که وقت میزارید و میخونید منم برم که یکمی بخونمتون 

۵ ۰ ۴

218 ( روزنوشت ) بعد از مرگ
‎۵۳ ـُـمین روزِ سال

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

217 ( فاتحه لطفا )
‎۳۹ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام امیدوارم خوب باشید 

ندا پیش ما نموند و از پیشمون رفت . کلی حرف واسه گفتن هست ولی نای صحبت ندارم . یک هفته س همگی تو شک هستیم و هنوز نتونستیم باور کنیم . شبی که بهون زنگ زدن مامان و بابا تا صبح بیمارستان موندن همه بیمارستان بودن ، صبحم من و مریم رفتیم دیدیم همه هستن . رفتیم بالا همه داشتن گریه میکردن و دعا میخوندن . ما فکر میکردیم مرگ موش خورده ولی قرص برنج خورده بود . دیگه خودتون میدونید دیگه ، الکی امیدوار بودیم انگار . وقتی گفتن امیدی نیست و نگین رفت که آخرین بار ببیندش دلم ریش شد ، پاهاش نمیرفت سمت اتاق . وقتی از بیمارستان دراومدیم جلوی در بیمارستان قیامت شد ، تا حالا کل خانوادمون اینطوری جلوی بیمارستان نبودیم . همگی رفتیم خونه مامان بزرگ ، من جلوی در نشستم شاید حداقل یک ساعت بی حرکت بودم ...

۴ ۰ ۶

216 ( روزنوشت ) خیلی خیلی دعا کنید
‎۳۳ ـُـمین روزِ سال

سلام

چون فردا تعطیله خواستم یکم بیشتر بیدار بمونم و یکم با خودم خلوت کنم و فکر کنم ...

یهو مامان در اتاقمو باز کرد دیدم با رگ پریده و مانتو پوشیده و بغض گفت لیلا ما داریم میریم بیمارستان بدبخت شدیم ، دلم یهو هوری ریخت انگار ، قشنگ در کسری از ثانیه ضربان قلبم با هزار رسید و کامل حس کردم که رنگ خودمم پرید . با لرزش صدا پرسیدم چی شده ؟! گفت ندا قرص خورده بردنش بیمارستان ص دایی گفت حالش بده بدبخت شدیم . کلمه قرص رو دقیق متوجه نشدم ، نفهمیدم گفت قرص خورده بردنش بیمارستان یا حالش خوب نیست بردنش بیمارستان . این تیکه رو نفهمیدم . خدایا شب قدر ، به همین شب های عزیز قسم میدم نزار اتفاق بدی بیوفته . بهت ایمان دارم میدونم هوامون رو داری ، خدایا کمکش کن لطفا اون جز تو هیشکی رو نداره .

یادمه چند ماه پیش که داییم مریض شده بود هم همین اتفاق افتاد ، یهو دیدم نصفه شبه و مامان بابا حاضر شدن مامان با یه حال بد اومد گفت ما داریم میریم بیمارستان دایی حالش بد شده ( همون روز پدربزرگم یکم مریض احوال بود مامان فکر کرده بود واسه آقا اتفاقی افتاده و بهش نمیگن ) خیلی استرس داشت ... 

من حال مامانم خیلی مهمه وقتی تو اون حال دیدمش قلبم وایساد ، کاش حالش خوب شه . خیلی براش دعا کنید . امیدوارم فردا بیام و بنویسم که حالش خوب شده .

۷ ۰ ۴