آلباتروس
جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۲:۲۱ ق.ظ

طبق روال هر پنجشنبه که خونه یکی برای شام جمع میشیم ، امشب خونه داییم بودیم ، چون کم حرفم و تقریبا اصلا حرف نمیزنم بخاطر همین برای من سخت و کسل کننده میگذره . وای از این عصرهای دلگیر بهار ، تابستون از اینم بدتره . چند روز پیش بالاخره بعد مدت ها طلسم شکسته شد و تونستم یه کتونی سفید تقریبا نزدیک به همون مدلی که داشتم بخرم . قبلیه رو کلا دو بار بیشتر نپوشیدم پام رو میزنه . جای یه کتونی مشکی سمت راست کنار کیف مشکی خالیه ، و یه شلوار بگ مشکی . اگه اینا رو بخرم تقریبا 70% کمد کپسولیم درست میشه . یه چند قلم جنس دیگه هم میمونه مثلا بلیزر قهوه ای و بلیزر نسکافه ای ، یا یه پیراهن سفید و یه پیراهن راه راه آبی سفید . اونا رو هم تیکه تیکه میخرم انشالله . شاید کمد کپسولیم تکمیل بشه یکم امید به زندگیم برگرده . البته طول میکشه تا همه چیشو بخرم ( از راست دومین کیف همون کیف قهوه ای اونو خودم دوختم ) بلیزر قهوه ای که گفتم ، رنگ همین کیفم میخوام . امروز ویدیو " گوسفند نجس " مکس امینی رو که خودم چند روز پیش دیده بودم رو برای مامان گذاشتم اونم ببینه یکم حال و هواش عوض شه روحیه ش شاد شه . خدا خیرش بده واقعا .
آلباتروس
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ
امروز صبح ساعت 11 بیدار شدم ، خیلی دارم سعی میکنم مثل قبل شبا زود بخوابم صبحا هم زود بیدار شم فعلا که موفق نشدم . یکم سعی کردم آلمانی بخونم یکم ویدیوها رو بالا پایین کردم رسیدم به استندآپ های مکس امینی ، این بشر واقعا عالیه ، یکی از دلایل من برای آشنایی با زبان آلمانی مکس بود . دلیلشو نمیدونم اما مکس همیشه فقط تو کشور آلمان استندآپ هاش رو به زبان فارسی برگزار میکنه . یه اجرا داره جدیدا تو یوتیوبش آپلود کرده به اسم " گوسفند نجس " بعد اینکه چند تا از ویدیوهاش رو دیدم ترغیب شدم برم این اجرا جدیده ش رو ببینم ، خیلی جالب بود یک ساعت خندیدم خلاصه . بعد ناهار که خوابیدم ، خواب دیدم رفتم اجرای مکس ، ردیف اول نشستم و اونم داره اجرا میکنه ، یه لحظه اومد پایین کنارم یا رو به روم نشست (جاش دقیق یادم نیست) منم یهو گرفتم جفت لپ هاش رو محکم بوس کردم لپ هاش قرمز شد . بعد که برگشت بالا و داشت به اجراش ادامه میداد من به لپای قرمزش نگاه میکردم خنده م میگرفت اونم میدید دارم بهش میخندم خودشم میخندید . اجراش که تموم شد نگاش کردم دیدم با ایما و اشاره داره بهم میگه بیست دقیقه بعد فلان جا باش ، منم طبق معمول هیچی از آدرس نمیفهمم که ، متوجه منظورش نشدم ، مجبور شد برای رو یه کاغذ بنویسه آدرس رو و بزاره رو اون صندلی که همیشه کنارش هست . چند تا کاغذ دیگه م اونجا بود ، بعد اینکه مکس رفت هرچی گشتم کاغذ رو پیدا نکردم . خیلی ناراحت کننده بود ولی دیگه از خواب بیدار شدم . خیلی خواب شیرینی بود . الانم پاشدم ضرفا رو شستم چای دم گذاشتم مامان اینا اومدن بشینیم پای سریال . زنگ زدم مامان ، گفت بابا فشارش بالا رفته ، رفته بیمارستان دارم میرم پیش اون . میخواستم یکم دیگه تا اونا بیان آلمانی بخونم کلا مامان که اینو گفت حس و حالم پرید یکم استرس گرفتم نکنه مثل پارسال بشه یهو سکته کنه باز . تا برسن خونه من از استرس میمیرم . البته چند روز پیشم اینطوری شد رفت دکتر یه قرص زیر زبونی دادن بهش کم کم خوب شد . امیدوارم ایندفعه م چیزیش نشه . بعد از دیدن همچین خواب شیرینی همچین اتفاقی نباید میوفتاد . من برم ببینم میتونم آلمانی بخونم یکم .