آلباتروس
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ
تقریبا بعد 2 ماه اومدم پست بزارم . امسال به طرز عجیبی حتی روز تولدم حسش نبود پست بزارم در صورتی که چند سالی میشه که هر سال حتما میومدم و پست میذاشتم . بعضی وقتا تنها تفریحم سر زدن به اینجا میشه ، بعضی وقتام چند ماهی دور میشم از اینجا و اصلا حوصله سر زدن ندارم . بگذریم . انقدر زمان زیادی گذشته که نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم . مهمترین اتفاق این بود که مامان رو بردیم تهران و دکتر گفت نیاز به عمل نیست ولی سال بعد دوباره برای چک آپ بیا اگه سوراخ قلبت گشادتر شده باشه ، آنژیو میکنیم . اتفاق بعدی اینکه بالاخره تسلیم شدم و پذیرفتم که اضطراب اجتماعی دارم و تصمیم گرفتم برم دکتر . پارسال به اصرار مامان رفتیم ، یک ماه هم قرصاش رو خوردم ولی چون نمیخواستم قبول کنم که مشکل دارم ، دیگه ادامه ندادم . ولی بالاخره به خودم قبولوندم که مشکل دارم و ترس از اجتماع داره منو نابود میکنه . دو ماه پیش با مامان رفتیم دکتر یه سری قرص های جدید داد همه رو منظم استفاده کردم تا امروز . و خودم تاثیر مثبتش رو دارم درون خودم حس میکنم . وقتی تهران بودیم و مامان رو بردیم بیمارستان ، سعی میکردم از اونا جدا شم و خودم بیمارستانو بگردم و هی اینور اونور برم تا ترسم بریزه . بیمارستان بزرگ بود و شلوغ . و من برای اولین بار قدم بزرگی در راستای بهبود خودم مقابل ترس از اجتماع برداشتم . خودم حس خوبی داشتم . رفتیم سینما کوروش فیلم " زن و بچه " رو دیدیم . خیلی طولانی بود و فقط یه سکانسش به نظرم درس مهمی داشت . از تهران برگشتیم قزوین ، چند روز موندیم ، موقع رفتن من بهو تصمیم گرفتم بمونم . منی که وقتی خونه کسی میمونم قلبم میگیره و دوست دارم زودتر برگردم خونمون و برم تو اتاقم ، اینم دومین قدم مهم زندگیم بود که برداشتم . مامان بابا برگشتن اردبیل ، من موندم خونه خواهرم .
آلباتروس
دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ
همین نیم ساعت پیش مادر پسره زنگ زد با مامانم صحبت کردن . پسرش تهران مجردی زندگی میکنه ولی گفت میتونه انتقالی بگیره . کلا 4 تا بچه ن ، سه تا پسر یه دختر . دوتاشون ازدواج کردن دو تا نه . مادر کرمانشاهی هست . پدر سرهنگ بازنشسته س . پسر خودش لیسانس نمیدونم چی از صنعت شریف داره ( اگه دانشگاشو اشتباه نگفته باشم ) دقیق یادم نیست کدوم دانشگاه گفت . نمیدونم مریم عکس منو بهشون نشون داده یا نه . ولی عکس اونو دیشب برای مامان فرستاد . به اولین چیزی که دقت کردم قدش بود ، تو ظاهر طرف مقابل اولین چیزی که برام مهمه قد هست . قدش بلند بود . دومین چیزی که مهمه استایلشه که اونم دقت کردم ، تو این عکسه کت شلوار پوشیده بود ( عکس یه جایی شبیه تالار بود شایدم عروسی بوده ) اما اینکه کارمند یه اداره ایه این یعنی به کت شلوار پوشیدن باید عادت کرده باشه . مادرش گفت 7 سال بیمه داره . اما تو باطنش تنها چیزی که مهمه و اولویت منه اینه که متعهد باشه . هنوز که چیزی معلوم نیست ولی در حالت کلی فکر کنم این کیس از کیسی که خاله م پیشنهاد داده زودتر اتفاق بیوفته . عکس جفتشونو دیدم ولی این بیشتر به دلم نشست تا موردی که خاله م معرفی کرده . حالا دیگه احتمالا قزوین رفتنمون قطعی بشه البته اگه خانومه زنگ بزنه . بابام دیگه نمیتونه نه بیاره . یکی دیگه از چیزایی که ذهنمو درگیر کرده آلمانیه . برای اوسبیلدونگ دیگه سنم جواب نمیده ، دیشب یه پیجی نوشته بود پرستاری که بیشترین درخواست رو دارن تا 37 سالگی برای اوسبیلدونگ پذیرش دارن . یکم مردد شدم . البته دوست دارم یاد بگیرم ، به هر حال هیچ کاریم نشه کرد میشه آموزش داد یا میشه تو یوتیوب ولاگ ساخت . اما یکم دلسرد شدم . بیشتر الان دارم به چینی فکر میکنم . تو ایران خیلی بیشتر از آلمانی موقعیت شغلی داره . احتمالا چینی رو شروع کنم در کنارش آلمانی رو هم آروم آروم با بوسو پیش ببرم . کلی مقاله هست که دوست دارم به زبان چینی بخونمشون .
آلباتروس
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ
امروز صبح ساعت 11 بیدار شدم ، خیلی دارم سعی میکنم مثل قبل شبا زود بخوابم صبحا هم زود بیدار شم فعلا که موفق نشدم . یکم سعی کردم آلمانی بخونم یکم ویدیوها رو بالا پایین کردم رسیدم به استندآپ های مکس امینی ، این بشر واقعا عالیه ، یکی از دلایل من برای آشنایی با زبان آلمانی مکس بود . دلیلشو نمیدونم اما مکس همیشه فقط تو کشور آلمان استندآپ هاش رو به زبان فارسی برگزار میکنه . یه اجرا داره جدیدا تو یوتیوبش آپلود کرده به اسم " گوسفند نجس " بعد اینکه چند تا از ویدیوهاش رو دیدم ترغیب شدم برم این اجرا جدیده ش رو ببینم ، خیلی جالب بود یک ساعت خندیدم خلاصه . بعد ناهار که خوابیدم ، خواب دیدم رفتم اجرای مکس ، ردیف اول نشستم و اونم داره اجرا میکنه ، یه لحظه اومد پایین کنارم یا رو به روم نشست (جاش دقیق یادم نیست) منم یهو گرفتم جفت لپ هاش رو محکم بوس کردم لپ هاش قرمز شد . بعد که برگشت بالا و داشت به اجراش ادامه میداد من به لپای قرمزش نگاه میکردم خنده م میگرفت اونم میدید دارم بهش میخندم خودشم میخندید . اجراش که تموم شد نگاش کردم دیدم با ایما و اشاره داره بهم میگه بیست دقیقه بعد فلان جا باش ، منم طبق معمول هیچی از آدرس نمیفهمم که ، متوجه منظورش نشدم ، مجبور شد برای رو یه کاغذ بنویسه آدرس رو و بزاره رو اون صندلی که همیشه کنارش هست . چند تا کاغذ دیگه م اونجا بود ، بعد اینکه مکس رفت هرچی گشتم کاغذ رو پیدا نکردم . خیلی ناراحت کننده بود ولی دیگه از خواب بیدار شدم . خیلی خواب شیرینی بود . الانم پاشدم ضرفا رو شستم چای دم گذاشتم مامان اینا اومدن بشینیم پای سریال . زنگ زدم مامان ، گفت بابا فشارش بالا رفته ، رفته بیمارستان دارم میرم پیش اون . میخواستم یکم دیگه تا اونا بیان آلمانی بخونم کلا مامان که اینو گفت حس و حالم پرید یکم استرس گرفتم نکنه مثل پارسال بشه یهو سکته کنه باز . تا برسن خونه من از استرس میمیرم . البته چند روز پیشم اینطوری شد رفت دکتر یه قرص زیر زبونی دادن بهش کم کم خوب شد . امیدوارم ایندفعه م چیزیش نشه . بعد از دیدن همچین خواب شیرینی همچین اتفاقی نباید میوفتاد . من برم ببینم میتونم آلمانی بخونم یکم .
آلباتروس
پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ
مهمونی پنجشنبه این هفته خونه ما بود و مامان از صبح داشت آماده سازی شام امشب رو انجام میداد . منم کمکش کردم اما بیشتر کارها رو خودش انجام داد ، بالاخره تموم شد و برای دو هفته راحتیم . پریودم تموم شد یه نفس راحت کشیدم . فردا باید بشینم یه برنامه درست برای خودم بریزم و دیگه از شنبه برگردم به روتینم . از اواسط فروردین قرار هی از شنبه شروع کنم هی نمیشد . البته ایندفعه م تا بیام به روال قبل برگردم باز قرار یه هفته بریم قزوین و دوباره برنامه هام بهم میریزه . اووووف . تو کاریابی ها دارم دنبال کار میگردم هنوز کاری که مناسبم باشه رو پیدا نکردم . امروز تازه متوجه شدم لینک کانال یوتیوبم رو اشتباه گذاشتم . کانال اصلیه که فعالیت میکنم رو نذاشتم اونم امروز فردا میزارم ، یکم همت کنید کانالم یه کوچولو رشد کنه . دلم میخواد در کنار آلمانی یکمم با ممرایز و بوسو کره ای بخونم تفریحی ، باعث میشه انگیزه م بالا بمونه . اگه بتونم دلم میخواد روزی ده دقیقه تو خونه با یوتیوب ورزش کنم ، حوصله باشگاه رفتن ندارم ، پولشم ندارم . فردا قسمت آخر جان سخت میاد بی صبرانه منتظرم . یه سریالم جدید شروع کردیم میبینیم به اسم "بلیط یک طرفه" چون محصول مشترک ایران ترکیه س ترغیب شدم ببینم ولی حس میکنم کیفیت کار پایینه . کلا 8 قسمته دو روزه میبینیم تموم میشه . برای بعد از جان سخت هم باید یه سریال جدید پیدا کنم . شبتون شکلاتی 🍫
آلباتروس
جمعه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۰۰ ب.ظ
همین ده دقیقه پیش تیپاکس عطرم رو آورد . خدا رو شکر بابا خونه نبود . خیلی دلم میخواست دوسش میداشتم ولی بوش اونقدر جذبم نکرد راستش . شاید یکی دو بار بزنم بهتر بشه . بیلی آیلیش از این خیلی بهتره . یکم شیرینیش زیاده ولی خوبه . تا الان "مون پاریس" ، "کریکه" ، " لیبر " و "بیلی آیلیش" گزینه های بهتری بودن نسبت به بقیه عطرها . تو این 6 ماه تقریبا 2 تومن فکر کنم پول عطر دادم که اگه جمع میکردم شاید میتونستم یه کت بخرم برای خودم . بین همشون اون عطری که از آراکس برنده شدم بوی بهتری داره . به نظرم باید بعد از این از آراکس خرید کنم . اونام دست سازه عطرهاشون ولی بوی خیلی بهتری دارن حس میکنم . در حال حاضر که دارم مینویسم دندونم تیر میکشه . بعد از این یه دونه و نصفی مسکن میخورم که بیشتر اثر کنه چاره ندارم خسته شدم دیگه . یکم که گذشت الان بوش بهتر شد . باید یکی دو بار تستش کنم تا نظر نهایی رو بدم . آب رو گذاشتم بجوشه برای مامان چایی دم کنم ، مامان دیروز و امروز رفته خونه مامان بزرگم برای خونه تکونی ، هنوز نیومده . شایدم بعد افطار بیاد . برم یکم آلمانی بخونم . خیلی خوب ارتباط گرفتم با این زبان .
حداقل یه نفرتون با کد معرف من از سراد عطر میخرید ، هم 10 درصد تخفیف میگرفتید هم 4 قسطه پرداخت میکردید هم اسمتون تو قرعه کشی ثبت میشد شانس منم بیشتر میشد . تعداد شرکت کننده ها کمه احتمال برنده شدن زیاد . اگه گوشی نیاز دارید شانس خودتون رو امتحان کنید به نظرم . کد معرف من : RF138452