بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کار» ثبت شده است.

268 ( روزنوشت ) جمعه 27 بهمن 1402
‎۳۳۳ ـُـمین روزِ سال

این هفته ای که گذشت همه چی خوب بود ، فکر کنم پنجشنبه هفته پیش بود برای همکاری دوباره پیام دادم و الان داره یک هفته میگذره ازش . به مامانم یاد داده بودم که اونم بهم کمک کنه تا کار از دست نره و فشار بهم نیاد . ولی چون از یه روز جلوترش که جمعه بود و ما آستارا بودیم ، نشسته بودم 50 تا ورد شنبه رو آماده کرده بودم همه چی انگار تغییر کرد . صبح ساعت 4 ناخواسته بیدار میشم تا قبل 8 تموم میشه همه 50 تا . باورم نمیشه قبلش با چه عذابی تموم میکردم . البته روز قبلش یکم وقت میزارم که آماده کنم ولی اینطوری راحتترم تا اینکه بخوام صبح بیدار شم و تازه شروع به آماده کردن کنم . فایل های شنبه رو دیشب آماده کردم امروزم وقت دارم برای یکشنبه رو آماده کنم . تازه اگه امروزم بتونم 50 تا آماده کنم برای این هفته کارم سبکتر میشه .

۱ ۰ ۱

267 ( روزنوشت )
‎۳۲۶ ـُـمین روزِ سال

نتونستم جلوی خودمو بگیرم دوباره پیام دادم نیرو جایگزین گرفتین یا نه ؟ با خنده گفت چطور ؟ فهمیدم نگرفتن . یکم چک و چونه زدیم ازشون خواستم یکی دو ماه اول یکم هوامو داشته باشن تا دستم تند شه . قبول نکرد گفت روزی 50 تا باید بزنی حالا یه روزایی یکم کم شد اشکال نداره فرداش باید جبران کنی . خیلی سخته فشار و استرس کار اذیتم میکنه میدونم باز پشیمون میشم ولی قبول کردم و قرار شد از شنبه شروع کنم . حداقل اندازه 6 ماه کلاس زبان پول جمع کنم ، یکم وسایل ضروریامو بخرم بعد نخواستم برم دیگه نمیرم . امروز یکم به مامان یاد دادم هم سختش بود گنگ بود براش هم گفت نترس کمکت میکنم . ته دلم یکم قرص شد . کاش یاد بگیره بتونه کمک کنه . خیلی شرایطشون سخته و بی انصافی میکنن . هم تعداد زیاد میخوان ( 50 تا واقعا زیاده ) هم پنجشنبه ها و تعطیل رسمیا تعطیل نیستن . برای تعطیلات عید هیچ ایده ای ندارم قراره چی بشه . یک سال یا نهایتا 5،6 ماه بتونم دووم بیارم عالی میشه . دعا کنید کم نیارم و بتونم از پسش بربیام . شانس من فردام داریم میریم آستارا و نمیتونم فایل رو آماده کنم . البته لپ تاپ رو میبرم ولی اگر دعوا و درگیری نشه ، میتونم انجام بدم . دعا کنید فردام اتفاقی نیوفته و سالم بریم برگردیم . اگر بتونم هر روز 25 تا برای روز بعد رو آماده کنم کار یکم سبک تر میشه برام . بد موقعی ام افتاد شانس من ، اینور سال یا فروردین باید خونه رو خالی کنیم و مجبوریم دنبال خونه باشیم . این رفتن و اومدن ها کارمو سخت میکنه . خلاصه که دعا کنید دیگه . سعی میکنم بیشتر اینجا بیام ولی اگه نیومدم بدونید فشار کار خیلی زیاده . امیدوارم باز گریه م در نیاد . شبتون شکلاتی .

۲ ۰ ۳

230 ( روزنوشت ) 01 / آبان / 1401 - یکشنبه
‎۲۱۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

همیشه جمعه ها مینوشتم ولی امروز هم نیاز داشتم بنویسم

چند روز پیش که بابا رفته بود بیرون وقتی برگشت من و مامان رو مبل نشسته بودیم مشغول حرف زدن که یهو گفت برات کار پیدا کردم . در کسری از ثانیه رنگم پرید تپش قلب گرفتم اضطراب استرس نگم خلاصه . مامان گفت الان بریم سر بزنیم . یه نه گفتم که دید حالم گرفته شد اصرار نکرد . بعد اون یکی دو بارم هی یادآوری کرد خیلی موقعیتش خوبه سر کوچه خودمونه کرایه نمیدی استرس مسیرو نداری و فلان و فلان و فلان . باز بی میل گفتم نه . دیشب که قرار بود خونه داییم اینا بریم برای قیمت گذاری قبل رفتن صبح بود فکر کنم مامان گفت فردا صبح ( یعنی امروز صبح ) اول بریم یه سر بزنیم اونجا شاید چیزی بود که بلد بودی مشکلی نداشتی بعد بریم یکم خرید کنیم همه چی تو خونه تموم شده و از این حرفا ، حرفشو قاطی این حرفا کرد گفت خلاصه . از دیروز استرس همه وجودمو گرفت تا امروز صبح حتی دیر بیدار شدم . کل شب رو خوابای آزار دهنده میدیدم ، مار و اینجور چیزا ( فوبیای مار دارم ) صبح با حال بد سردرد و حالت تهوع بیدار شدم یکم صبحانه خوردم حاضر شدیم که بریم ، پیش خودم گفتم شاید یادش رفته باشه که متاسفانه یادش بود . دقیقا سر کوچمونه ، یعنی از خونمون تا مغازه 2 دقیقه راهه . از این بابت خوبه ولی کارش سخت و پیچیده س . رفتیم مامان میدونست من استرس دارم بنده خدا خودش پرسید شرایط رو خودش حرف زد . صاحب مغازه هم یه تست کوچیک گرفت پشت سیستم نشستم سرعت تایپ و سرچ کردنم رو یه تست کرد گفت خوبه تایپت بقیه چیزا رو هم آدرس ها رو خودم بهت میدم همه چیو خودم بهت یاد میدم . مامان باهاش حرف میزد میگفت خیلی استرس داره و این حرفا ، بنده خدا میگفت نه استرس نداره اولش هیشکی بلد نیست خودم کم کم یاد میدم . آخرش دید یکم دو دل و شک دارم گفت میخوای یکی دو هفته آزمایشی با حقوق بیا هم محیط اینجا رو ببین هم ما با کار کردنت آشنا بشیم اگه به توافق رسیدیم بیا کار کن . و دراومدیم بیرون و رفتیم خرید و برگشتیم و الانم زنداییم اومده بقیه اجناس رو قیمت گذاری کنیم . همه وجودم استرسه و اصلا فکرم اینجا نیست . خودم اینجام فکرم جایه دیگه . فقط میخوام زودتر فردا شب بشه و بیام از آبروریزی هام و استرس هام بنویسم یکم خالی شم یا بیام و کلی از خوشحالی هام و اینکه چقدر خوب بود و کارش راحته و نصف استرسم ریخت و این چیزا حرف بزنم . خدایا کمک کن هم کارش راحت باشه هم آبروریزی نشه هم استرسم بریزه . هم زودتر آپارات و یوتیوبم به درآمد برسه مجبور نشم برم بیرون کار کنم . 

حالا که تا اینجا اومدید و خوندید برام دعا کنید فردا همه چی عالی باشه .

ساعت کاریش از 9 صبح تا 3 ظهره .

۵ ۰ ۳