آلباتروس
دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۰۶ ب.ظ

دیروز یه سر با مامان رفتیم بیرون ، استایلمو خیلی دوست داشتم . دوست داشتم عکسشو به عنوان یادگاری اینجا ثبت کنم . ذهنم درگیر عمل قلب مامانه . یعنی هزینه ش چقدر میشه ؟! نمیشه که از قلب به آدم نگن . شاید 200 میلیون باشه ، از کجا جور کنیم آخه ! اونم یه روزه . نمیشه که دقیقا روز عمل قیمت رو بهمون بگن ، از قبل باید بدونیم تا بتونیم مبلغ رو جور کنیم . اینجا کسی پرستار بخش قلب نیست یه قیمت تقریبی بتونه بهم بگه ؟ اونجوری که مامانم گفت ، بهش گفتن عمل سختی نیست ، به صورت آنژیو قرار انجام بدن . دیگه بقیشو نمیدونم .
آلباتروس
پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ
خیلی وقته از اینجا فاصله گرفتم . راستش کسی هم نیست که بخونه برای همین کمتر مینویسم ، البته خیلی ربطی نداره من برای خودم مینویسم ولی به هر حال . مامان برای مهر ماه نوبت گرفته ، از یکی دو نفر شنیدم عمل خیلی سختی نیست برای همین خیالم یکم راحت شد اما همچنان یکم نگرانم و استرس دارم ، چون طبق معموله این 35 سال ، بابا مثل همیشه سر این موضوع هم دعوا راه انداخت ، چند بار هی به مامانم گفت الکی پول ویزیت دادی به دکتر ، الکی میخوای بری تهران میتونی نری واجب که نیست ، من ماشینم خرابه نمیتونم تا تهران برم خودت تنها میری لیلارم نمیزارم باهات بیاد . این در شریطیه که بابا نصف زندگیشو تو درمانگاه ها و مطب دکترها گذرونده ، کوچکترین اتفاقی براش میوفته سریع ده تا میره دکتر تا خیالش راحت بشه چیزیش نیست . سری آخر که سکته کرد یک هفته بیمارستان بود و مامان پیشش میموند . دلم برای مامان سوخت ، بعد هی میشینه میگه تو مامانو دوست داری منو دوست نداری . تو این 35 سال زندگیم یک بار نشنیدم بابام از مامانم تعریف کنه ، برعکس همیشه بدش رو میگه ، همیشههههههه . هم بد خودش هم خانواده ش . بگذریم راجب این موضوعات بخوام حرف بزنم تا صبح باید بنویسم . امیدوارم هرچه سریعتر عمل مامان به خوبی انجام بشه و تموم بشه . هیچ اتفاق مثبتی تو زندگیم نیوفتاده فقط سه هفته ای میشه که باشگاه میریم با مامان . اونم به زور پول باشگاه رو از بابا گرفتیم ، معلوم نیست برای ماه دوم پول بده یا لج کنه و دیگه نده . به هر حال تجربه خوبی بود و ترسم ریخت یکم .
آلباتروس
چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ
داشتم برای زبان ( انگلیسی ) کتابامو بیرون میاوردم و برنامه میچیدم که ... پریود شدم . نمیدونم چرا به محض اینکه میفهمم پریود شدم انگار افسردگی شدید میگیرم . میرم تو لاک خودم ، قیافه م مچاله میشه ، حالم گرفته میشه ، تمام احساسات منفی میان سراغم ، دلدردم شروع میشه ، کمردرد ، الانم که از دیروز یکم سردرد دارم ، حواسم نشد یه لیوان شیر خوردم . واقعا شیر حالمو بد میکنه نمیدونم چرا رعایت نمیکنم . الان هم دلم هم سرم هم معده م و کمرم درد میکنه . دلم میخواد گریه کنم . اینجور مواقع دلم میخواد یکی باشه من حرف بزنم اون فقط گوش بده . من غر بزنم اونم هیچی نگه . الان دلم میخواد به زمین و زمان گیر بدم ، اعصابم خط خطیه . ای خداااا حال ندارم حوصله ندارم چیکار کنم آروم شم ! منی که کلا درونگرا و در حالت سایلنتم ، ببینید پریود میشم چی میشم . اووووووف . کاش میشد بخوابم چند روز دیگه بیدار شم . حالم داره بهم میخوره .
آلباتروس
دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ
دقیقا روزی که مریم اینا اومدن ، مامان رفته بود برای قلبش آزمایش بده یکی دو تا . بهش گفته بودن از بچگی یه سوراخ کوچیک تو قلبت هست و و و ، منکه سر در نمیارم خیلی ولی خلاصه گفته بود دوشنبه دوباره بیا مطب ببینم چیکار باید بکنی . ( مامان بیمارستان رفته بود چون دکتر سرش شلوغ بود گفته بود دوشنبه بیا مطب دوباره ببینمت ) . خلاصه امروز مامان رفته بود مطبش از اونجام رفته خونه مامان بزرگم . اس ام اس دادم ازش پرسیدم دکتر چی گفت . گفت : نوشت تهران . یعنی بهش گفته نیازه بری تهران و عمل کنی . و من از لحظه ای که مامان پیام رو فرستاد تا الان یه استرس شدیدی گرفتم از اینکه قرار چی بشه . از اینکه خطرناک هست یا نه . اینکه چقدر هزینه ش میشه . اینکه چند روز باید بیمارستان بمونه . اینکه دوره بعد از نقاهتش چقدره . اینکه حالا بیا و هر روز با کلی فامیل حرف بزن و شرح حال بده . اینکه حالا بیا و چند روز شایدم چند هفته بیمارستان بمون . اگه مشکل خجالتی بودنم نبود ماه ها بخاطرش میموندم بیمارستان ( البته که ایشالا هیچوقت هیچکس کارش به بیمارستان نکشه ) . ولی منظورم اینع به خاطر مامان نمیگم ، به خاطر خودم نگرانم که نتونم و باز کلی آدم کلی نصیحت روانه م کنن . از یه طرف شرایط تهران نا به سامانه . هر لحظه ممکنه دوباره اتفاق تلخی بیوفته . از یه طرف تابستونه و من از گرما متنفرم . هوای شهر خودمون سرده امروزم نم نم بارون باریده ، ولی تهران ...
کسی هست تجربه ی عمل قلب به این شکل رو داشته باشه در اطرافیانش ؟ میشه یکم اطلاعات بدید ؟ عمل سختیه ؟ خطرناکه ؟ چند روز تو بیمارستان نگه میدارن ؟ یکم آرومم کتید تو رو خدا من اصلا حالم خوب نیست .
آلباتروس
پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ
خیلی هفته ی عجیبی بود ، عجیب نه ، یه جوری بود . چهارشنبه هفته پیش بود فکر کنم مریم اومد . یه روز همگی رفتیم بیرون . فرداش یا پسفرداش مامان بزرگم رو بردن بستری کردن یه هفته س هنوز بستریه . خدا رو شکر پسرهاش هم همکاری میکنن وگرنه اگه قرار بود فقط مامانم و خاله م پیشش بمونن خیلی اذیت میشدن ، حتی یکی از زندایی هام هم میره چند ساعتی رو میمونه . امشبم نوبت مامانه بره بمونه ، احتمال 50% فردا مرخصش کنن . کاش مرخص کنن همه راحت شن همشون خیلی خسته شدن میدونم . مخصوصا دخترا که شبا میمونن . امروز رفتیم یه سر بهش زدیم ، زنداییم پیشش بود همونکه از ما خوشش نمیاد . کل فامیل ( غیر از چند نفر ) از ما خوششون نمیاد واقعا خیلی عجیب و جالبه . بعدش یه سر به بابا بزرگم زدیم بعدشم مریم خرید داشت دو ساعت خیابونا رو گشتیم ، کف پام درد میکنه الان . منم کلا این چند روز همش استرس دارم نمیدونم چرا . یا بهتر بگم هم میدونم چرا هم نمیدونم .