بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

۲۱۹ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است.

299
‎۳۳۱ ـُـمین روزِ سال

سلام . این هفته درد دندونم همچنان ادامه داشت ، شنبه نوبت جراحی دارم ولی دغدغه م اینه اگر با جراحی هم دردم خوب نشد چی ؟! چون معلوم نیست درد مربوط به کدوم دندونه . بیشتر نگران این موضوع ام . کتاب آبنبات نارگیلی تموم شده دارم کتاب آبنبات لیمویی رو میخونم و تا هفته بعد اینم تموم میشه که سری آخر این مجموعه س ، ولی برای کتاب بعدی هنوز هیچ ایده ای ندارم . زبان آلمانی به قسمت های گرامرش رسیدم و یکم دوست نداشتنی ان ولی ناچار باید بخونم . از هفته بعد سعی میکنم تمریناتم رو بیشتر کنم . سریال آکتور رو شروع کردیم ، اونقدر که فکر میکردم جذاب باشه ، نیست . ازازیل رو هم هفته پیش جمعه 3 قسمت رو با هم دیدیم ، قبل دیدن به مامان گفتم بیا چراغا رو خاموش کنیم بیشتر ترسناک بشه ، ولی اصلا ترسناک نبود وسطای فیلم به مامان گفتم حداقل بیا خودمون الکی بترسیم . ولی سریال بدی نیست خوبه . گوشی رو همچنان روزی نیم ساعت استفاده میکنم . شب ها قبل از 1 میخوابم و صبح ها معمولا 9 بیدار میشم . اول 2 درس آلمانیم رو میخونم بعدش یه گشت و گذاری تو ویدیوهای Easy German میزنم که خیلی دوسشون دارم . مرسی که تا اینجا خوندید . آخر هفته خوبی داشته باشید .

۲ ۰ ۲

298 ( روزنوشت )
‎۳۲۴ ـُـمین روزِ سال

سلام . برای دندونم نوبت داشتم رفتم گفت مطمئن نیستم منشا درد از کجاست . و به ناچار دوباره قرار شد دو هفته دیگه برم برای جراحی ولی ممکنه باز درد دندونم خوب نشه . همه ایرادا رو باید برطرف کنم تا خوب شم . همچنان گوشی دستم نمیگیرم و حس فوق العاده ایه . روزی نهایتا نیم ساعت اونم برای دانلود فیلم و وصل شدن اینترنت به لپ تاپ . زبان آلمانی رو همچنان میخونم و خیلی ذوق دارم که دارم جلوتر میرم و بیشتر یاد میگیرم . همچنان تمرینم کمه اما دارم تلاش میکنم بیشتر تمرین کنم . تا آخر اسفند امیدوارم بتونم خیلی جلو برم و در حد ابتدایی بتونم صحبت کنم و مکالمه داشته باشم . چون با گوشی کار نمیکنم در نتیجه بیشتر مطالعه میکنم و بیشتر میتونم تو کارای خونه به مامان کمک کنم . منی که عذاب وجدان داشتم چرا 600 تومن بابت کتاب های " آبنبات پسته ای و آبنبات دارچینی " پول دادم ، حالا رفتم کتاب های " آبنبات نارگیلی و آبنبات لیمویی " رو هم خریدم . وقتی غرق داستان میشی خوندنش جالب میشه . خیلی سطحیه ولی اشکالی نداره . دوست داشتم تا آخر بخونمش . میخوام عادت کتاب خوندن رو با خوندن کتاب های ساده شروع کنم . بعد از عید کلی کتاب رمان خارجی دارم که اونا رو شزوع میکنم . زخم کاری رو تموم کردیم و واقعا اصلا توقع نداشتم اینطوری تموم شه خیلی مسخره بود . ازازیل رو شروع کردیم و شاید سریال آبان رو هم ببینیم . شام ایرانی هم قسمت 4 رو دیدیم و تمام و خوشحالم که کسی که حقش بود اول شد . جوکر رو هم همچنان میبینیم . رینگو و دن رو دانلود کردم هنوز ندیدم . سه شنبه ها و چهارشنبه ها هم که سریال های ترکیه رو میبینیم . سه شنبه ها شهرزاد رو میده و چهارشنبه ها یه سریال دیگه . مرسی که تا اینجا خوندین . آخر هفته خوبی داشته باشین .

۲ ۰ ۰

297 ( روزنوشت )
‎۳۱۹ ـُـمین روزِ سال

دو روز مونده به وقت دکترم و کلی استرس دارم هم بخاطر هزینه ش هم خوده جراحی . امروز از صبح سردرد داشتم و تا الان خوب نشده . یک هفته ای میشه دارم تلاش میکنم کمتر با گوشی کار کنم و بیشتر مطالعه کنم و تا الان تونستم بهش پایبند باشم . تو کل روز شاید 1 ساعت هم گوشی دستم نمیگیرم . از این بابت حالم واقعا خوبه . کتاب ساده و سبک " آبنبات دارچینی " رو داشتم میخوندم که تموم بشه زودتر کتاب بعدیش یعنی " آبنبات پسته ای " رو شروع کنم که ادامه ی کتاب قبلیه اما وقتی شروع کردم متوجه شدم ترتیبشون رو اشتباه خوندم . به جز این 3 جلد کتاب ، 2 جلد دیگه هم ازش منتشر شده که احتمالا اگه ارزون باشه اونا رو هم بخرم و تا قبل عید تموم کنم که بعد از عید کتابای سنگین تری رو شروع کنم . سریال مترجم رو تموم کردیم . یکم پیچیده بود اما من بازی صابر ابر رو واقعا دوست داشتم . شام ایرانی فقط یک قسمتش مونده که این هفته میاد . جوکر این فصلش عالیه واقعا نیما شعبان نژاد درجه یکه . قهوه پدری رو هم دیدیم و تازه زخم کاری رو هم شروع کردیم . دیشب شب آهنگی قسمت امیرمهدی ژوله رو دانلود کردم و دیدیم که چون دوسش دارم واقعا غرق برنامه شده بودم و خیلی بهم چسبید . امشبم برنامه " اکنون " سروش صحت قسمت تینا پاک روان رو گذاشتیم دیدیم که چون کلا سروش صحت رو هم خیلی دوست دارم اون برنامه هم یه حال و هوای خاصی داشت و واقعا خوب بود ولی از اون خوب تر برنامه " 1001 " بود که هم اول برنامه امیر تاجیک مهمونشون بود و آهنگ نوستالژی زیر آسمون شهر رو خوند که کلی حالمو خوب کرد . بعد از اون یه مهمونی داشتن به اسم ناخدا هوشنگ صمدی که تا حالا اسمشو نشنیده بودم برنامه های مربوط به ارتش و این داستانا هم تا حالا ندیده بودم ولی این برنامه گفتگوشون خیلی بهم چسبید و برام دلنشین بود واقعا دوسش داشتم نمیدونم چرا . ولی حیف که سردرد داشتم وگرنه خیلی بیشتر بهم میچسبید . همچنان خودمو با سریال خفه کردم و از بیکاری حالم داره بهم میخوره . راستی آلمانی رو هم دارم ادامه میدم فقط تمرینم کمه . هر روز دو درس با اشکان میخونم به جز جمعه ها . صبح ها هم ساعت 9 بیدار میشم تا 11 تو یوتیوب چرخ میزنم و کلی ویدیو از بچه های آلمان دانلود میکنم چون تا 11 نت رایگانه ، بعد از 11 میشینم نگاشون میکنم ، حس خوبی بهم میده . مثلا ویدیوهایی که راجب هزینه 1 ماه زندگی تو آلمان هست رو میبینم و یادداشت میکنم ببینم یک ماه زندگی تو آلمان بطور میانگین چقدر پول میخواد . خلاصه که همه چی خوبه جز اینکه هیچ کاری نتونستم جور کنم برای خودم . یوتیوبمم که هیچی فعلا . شبتون بخیر

۰ ۰ ۰

294 ( روزنوشت )
‎۲۸۸ ـُـمین روزِ سال

سلام . تقریبا 10 روز قزوین موندیم و پریروز بالاخره برگشتیم . روزی که داشتیم میرفتیم تو ماشین پریود شدم و واقعا حالم گرفته شد . رفتم بالاخره موهامو فروختم ، 3 و نیم گرفتم ولی 500 پول کوتاهی دادم ، یعنی در اصل 3 تومن موهامو فروختم که یک و خورده ای به مامان بدهکار بودم اونو دادم بقیه ش موند . قرار بود تا سرشونه م کوتاه کنه ولی خیلی کوتاه کرد تا گردنم کوتاه کرد . اولش خیلی ناراحت بودم ولی سشوار که کشید دیدم بهم میاد . من صورتم گرده برای همین موی کوتاه بهم میاد . تا عید به سرشونه هام میرسه مریم که بیاد هم رنگ میکنم هم پروتین تراپی . یه شب رفتیم باغ دوستاشون که من چون کلا دیر یخم باز میشه از اول تا آخر یه گوشه نشستم کلا 5 دقیقه هم حرف نزدم ، ولی خوش گذشت بد نبود . یه شبم رفتیم کافه مافیا بازی کنیم که من چون نقش ها رو بلد نبودم بازی نکردم ولی بازم خوش گذشت . اردبیلم که رسیدیم شوفاژا خراب بود تا صبح یخ زدیم ، شب دو تا پتو کشیده بودم روم . تو این 10 روز سعی کردم هر شب هرطور که شده "مهیار عیار" رو ببینم . امشبم ویژه برنامه ی "O Ses Turkiye" بود که متاسفانه اصلا جذاب نبود . نه ژوری ها نه شرکت کننده ها .

۱ ۱ ۰

293 ( روزنوشت ) درد و دل
‎۲۷۳ ـُـمین روزِ سال

امشب یه لحظه احساس کردم قلبم از شدت ناراحتی مچاله شد . قرصایی که بابا میخوره خواب آورن و باعث میشه در طول روز زیاد بخوابه . امشب ما داشتیم فیلم میدیدیم که بیدار شد رفت یه پرتقال از یخچال برداشت گذاشت تو پیش دستی با یه چاقو آورد به مامان اشاره کرد که اینو برای من پوست بکن . نیم ساعت یه ساعت گذاشت مامان پوست نکند ، منم حواسم به فیلم و گوشی بود . یهو دیدم بابا بلند شد پیش دستی رو برداشت برد آشپزخونه پرتقال رو گذاشت یخچال برگشت . بهش گفتم چرا بردی پوست میکندیم خب ، گفت نه دیگه حسش پرید . احساس کردم یکی قلبمو مچاله کرد . تو این چند سالی که بابا مریض شده مامان خیلی بهش بی احترامی میکنه ، یا سرش داد میزنه یا حرفشو گوش نمیده یا کم محلی میکنه یا نادیده میگیرتش خلاصه . یه بار چند روز پیش مامان بهم گفت تو نبودی من یک دقیقه هم با بابات نمیموندم . قبول دارم بابام در طول زندگی خیلی بدی ها در حقمون کرده نذاشت یه آب خوش از گلومون پایین بره . ولی احساس میکنم بینشون گیر کردم . احساس اضافی بودن میکنم . شاید من نبودم تکلیف زندگیشون مشخص میشد . نه میتونم کار کنم ، نه ازدواج کردم ، مثل یه سربار حس میکنم خودمو . چه شبایی که خوابیدم به امید اینکه صبح بیدار نشم . کاش من نبودم . کاش منی وجود نداشت . کاش امشب واقعا بخوابم و صبح بیدار نشم .

۰ ۱ ۱