بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۱۰ ق.ظ

224 ( روزنوشت ) 25/ شهریور / 1401 - جمعه

سلام سلام امیدوارم خوب باشید . مثل هفته پیش چون با تاخیر دارم مینویسم ممکنه یه سری چیزا جا بمونه . جمعه 18 شهریور صبح با علی آقا اینا از اردبیل به سمت قزوین حرکت کردیم اول رفتیم تاکستان و ناهار رو خونه سعیده اینا خوردیم برگشتیم قزوین من رو خونه مادر شوهر مریم پیاده کردن و خودشون رفتن . مادرشوهرش قرار بود یکشنبه بیاد برای همین فقط خودشون و یکی از خواهر شوهراش بودن واس همین خیلی راحت نبودم و موذب بودم یکم ( آدم هیچ جا جز خونه خودش نمیتونه راحت باشه ، حداقل منکه اینطوری ام ) . ظهر رسیدم مریم گفت یکم بخواب شب قراره بریم خونه یکی از دوستامون آخر هفته ها دور هم جمع میشیم همیشه بازی میکنیم . یکم خوابیدیم دوتایی ساعت 8 شب بیدار شدیم کم کم حاضر شدیم و رفتیم . چون بار اولم بود وارد جمعشون میشدم اول یکم موذب شدم ولی خیلی خاکی بودن و حس خوبی گرفتم کلی خوش گذشت . دو دستم مافیا بازی کردیم که خیلی حال داد . فرداش یعنی شنبه عصر با مریم دراومدیم بیرون با یکی از دوستاش منم به مومو گفتم بیاد 4 نفری رفتیم کافه مریم کیک تولد برام گرفته بود یه جشن کوچولوئه 4 نفره گرفتیم که وسطاش محمد و سینا شوهر فاطمه دوست مریم اومدن یه سر زدن سفارش ما رو به صاحب کافه کردن که پول برای کیک نگیرن بعدش رفتن . خلاصه این 6 روز هر شب یه جا بودیم یه شبم باز با مریم و محمد و فاطمه و سینا رفتیم خونه یکی دیگه از دوستای بچه ها به اسم محمد . شب قبلشم دوباره رفته بودیم همون جا که مافیا بازی میکردیم بازم خیلی خوش گذشت . شوهر همکار مریم یه رفیق چینی داشت که میخواست ازدواج کنه یکشنبه ظهر برنامه ریختیم اول خودم رفتم باهاش بیرون ( خودش و رفیقش که هندی بود با هم اومده بودن ) رفتیم تالار شهر و قرار شد شب دوباره همگی با هم بریم یه سفره خونه بشینیم . که رفتیم و کلی ام خوش گذشت چهره شیرینی داشت درآمدشم عالی بود اما بازم بنا به دلایلی مناسب هم نبودیم به نظرم . دوشنبه هم که با مریم رفته بودیم بیرون بعد از برگشتن یه اسنپ گرفتم و رفتم یکی دو روزم خونه دایی اینا بمونم . هیچ کتابی نخوندم هیچ سریالی رو ندیدیم صبح ها همش خونه بودم اما هر شب یه جایی رفتیم بالاخره که بالا به ترتیب نه اما همه ش رو گفتم . 

مرسی که تا اینجا اومدی و خوندی امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشی و هفته پر انرژی ایی رو شروع کنی .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۰۲ ق.ظ

223 ( روزنوشت ) 18 / شهریور / 1401 - جمعه

سلام سلام امیدوارم عالی باشید . اول از همه بگم چون دارم بعد از دو هفته خلاصه این هفته رو مینویسم ممکنه خیلی تمیز درنیاد و خیلی چیزا از ذهنم پریده باشه . خب خب بریم ... شنبه با آقای خواستگار رفتیم بیرون ( گ.ا ) پسر خووبی بود اما هیچ حسی نداشتم و اصلا نتونستم باهاش ارتباط بگیرم اما بی نهایت پسر خوبی بود سعی کردم محترمانه و غیر مستقیم بهش برسونم که مناسب هم نیستیم . یه ویدیو جدید برای یوتیوب نصب کردم . دوست خانوادگی قزوینمون سه شنبه به مامان زنگ زد و قرار شد شبش برسن خونمون همراه با خواهر زهرا خانم ( برای یه کاری که مربوط به خواهرش میشد اومده بودن ) یکی دو روز رو یکم باهاشون شبا رفتیم دور دور ، یه شب داییم اینا اومدن خونمون یه شبم ما رو همراه با زهرا خانم اینا دعوت کردن رفتیم خونشون . بین قزوین رفتن و نرفتن مونده بودم که قرار شد جمعه یعنی همین امروز صبح همراهشون منم برم قزوین . کتاب راز رو دست نزدم چون وقت نشد . سریال لیست پرواز رو تا فصل 3 قسمت 9 یا 10 رسوندیم با مامان ( اگه اشتباه نگفته باشم قسمتش رو ) . و و و پنجشنبه 17 شهریور تولدم بود که خب هیچ کاری نکردیم چون مهمون داشتیم و نشد به دلایلی . اما چهارشنبه که 4 نفری رفته بودیم بیرون ، زهرا خانم یه شیرینی مهمونم کرد به عنوان کادو تولدم که خیلی خوشمزه بود و کلی چسبید . 

مرسی که تا اینجا رو خوندید و امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشید و هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

222 ( روزنوشت ) 11 / شهریور / 1401 - جمعه

سلام سلام امیدوارم عالی باشید

این هفته اصلا روزای خوبی نداشتم . راستش حوصله نوشتن هم ندارم حتی . کسی که دو هفته پیش قرار بود وضعیتش روشن بشه این هفته تقریبا روشن شد و تموم شد ( نیمه تمام البته ، ولی شما تموم شده بدون ) . یکشنبه 1401/06/06 که با مامان مغازه بودیم من رفتم 3 تا کتاب دیگه از نمایشگاه بخرم تو این مدت یه خواستگار زنگ زده و مامان واسه فرداش قرار گذاشته . صبح فردا بابا حالش بد شد ، باهاش رفتم اورژانس وقتی برگشتم شروع کردم به جاروبرقی کشیدن سیمش رو داشتم میکشیدم که یهو سیم از جاش کنده شد و دود کل خونه رو گرفت اولین بار بود همچین اتفاقی میوفتاد واقعا یه لحظه ترسیدم . شانس آوردم بیشتر خونه رو کشیده بودم . رفتم یه دوش گرفتم مامان اومد ناهار خوردیم یکم خوابیدم که یهو مامان بیدارم کرد که اگه یهو سر برسن چی ، با غرغرهای مامان پاشدم حاضر شدم یه ساعتم همونجوری نشستم تا بیان که باعث شد عصبی شم و سردرد بگیرم . نزدیکای 6:10 دقیقه اومدن تو نگاه اول از پسره بدم اومد راستش ، با دو تا خواهراش اومده بودن که اونا متوسط بودن . چایی رو که بردم براشون قرار شد ما بریم حرف بزنیم . بد حرف نمیزد ، پسر بدی به نظر نمیومد . اهل نماز و روزه ، آروم . زحمت کشیده بود برای زندگیش که یه مغازه بخره و کسب و کارش رو ادامه بده . شرایطش اوکی بود ولی ظاهرش باب دلم نبود . من همیشه گفتم ظاهر اولویت اولم نباشه هم باز مهمه برام . اینکه با یکی زندگی کنی ولی سلیقه ت نباشه اصلا قشنگ نیست . و این بدترین حس دنیاست . شماره ش رو داد و رفتن خلاصه . سریع حاضر شدیم رفتیم خونه مامان بزرگم . یه قرص خوردم شبم که برگشتم باز قرص خوردم ولی صبح همچنان با سردرد بیدار شدم واقعا حالم خوب نبود ، قرار بود همدیگه رو ببینیم که دیدم خوب نیستم اصلا ، کنسلش کردم . پریود شده بودم و خون ریزی نداشتم برای همین حالت تهوع و دلپیچه و سردرد داشتم فشار عصبی ام داشتم همش با هم زد ترکوند منو ، شب مامان از خونه مامان بزرگ که برگشت گفتم بریم دکتر اصلا خوب نیستم . رفتیم یه سرم زدن و دو سه تا آمپول که یهو تو کمتر از 30 ثانیه از آمپول آخر میگذشت که خیلی حس بهتری داشتم . خلاصه تقریبا خوب شدم اما دوران پریودیه خوبی ندارم معمولا . کتاب راز رو هنوز دست نزدم . سریال لیست پرواز رو به فصل 3 قسمت 2 رسوندم . از نمایشگاه کتاب کلی کتاب خریدیم با مامان . یه ملودی جدید با کالیمبا تمرین کردم که این هفته ویدیوش رو میگیرم و تو یوتیوب آپلودش میکنم . قسمت جدید یاغی رو هم دیدیم با مامان . یه مقوا گرفتم که باهاش برای چینی فلش کارت درست کنم . 2 درس جدید چینی رو هنوز ندیدم . زبان این هفته نخوندم تقریبا . همین . این آقای خواستگار هر روز چند تایی پیام میده که بی میل مجبورم جواب بدم . فردا یا پسفردا یه بار میریم بیرون ، این دیگه واقعا تا هفته بعد یا کامل تموم میشه یا زندگیه تلخ من شروع میشه . هیچی نمیدونم اما تا حالا اینطوری بهم نریخته بودم . ولی به خدا ایمان دارم ، میدونم که میدونه تو دل من چی میگذره و چی میخوام . 

مرسی که تا اینجا حرفامو خوندید ، برام دعا کنید .

امیدوارم هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .

شبتون شکلاتی

عبدالعظیم شرونی ...  ...
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۴۲ ق.ظ

221 ( روزنوشت ) 04 / شهریور / 1401 - جمعه

سلام سلام امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشید

گزارش این هفته :

و بالاخره وارد بهترین ماه سال شدیم و داریم به پاییز نزدیکتر میشیم . رابطه ای که قرار بود تا امروز یا کلا تموم شه یا ادامه داشته باشه متاسفانه نه تموم شد نه ادامه داره . دو سه روزه شروع کردم برای چینی دارم فلش کارت درست میکنم که هم مرور درس های قبل میشه هم تمرین و تکرار که باعث میشه بهتر تو حافظه م بمونه . انیمیشن رو این هفته هم نتونستم ببینم . لیست پرواز رو به فصل 2 قسمت 10 رسوندیم با مامان ، جالبه سریال خوبیه ماجراجوییه و باعث میشه 1 ساعت تمرکزت رو داستان باشه . اون فیلم آمریکاییه رو نصفه دیدم انقدر مزخرف بود که نگم براتون ، قرار بود بقیه ش رو این هفته ببینم که وقت نشد اونم چون دوست ندارم فیلمی رو نصقه بزارم . فیلم 365 3 هم اومد اونم یکمش رو دیدم وقت نشد بقیه ش رو ببینم ، خیلی تکراری شده اما باز دوست داشتم ببینم . انگلیسی هم همچنان میخونم از این هفته بیشتر . همچنان کتاب راز رو دارم میخونم هنوز تموم نشده . یه استایل دیگه هم پیدا کردم با همون شومیز سبز که چند روز پیش مامان کوتاهش کردم . 5 شهریور تولد معلم زبانمه . قرار بود استاد چینیم رو ببینم هنوز موفق نشدم . جادوی ثزار رو گوش ندادم اما از این هفته دوباره شروع میکنم به گوش دادن . صبح ها به جای 6 دارم 7 بیدار میشم چون نمیتونم شبا زود بخوابم بعضی روزام 8 یا حتی دیرتر بیدار میشم . امشبم که تا دیروقت بیدار موندم . امشب اول یه سر رفتیم خونه دایی اینا که مهمون داشتن و بعد رفتیم یه ساعتی خونه خاله اینا نشستیم . باز تصمیم گرفتم یه ملودی رو تمرین کنم بزنم و بزارم یوتیوب . ولی هیشکی حمایت نمیکنه انگیزه ندارم . لینک بدم اینجا چند نفر از کانالم حمایت میکنن و سابسکرایب میکنن ؟!

تا همین جا ... مرسی که تا اینجا رو خوندید من برم تا هفته بعد جمعه .

امیدوارم هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .

شبتون شکلاتی

عبدالعظیم شرونی مها :)
Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7