بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

344

پریروز برگشتم شهرمون ، ولی دلم موند قزوین . خیلی عادت کرده بودم . حس خوبی داشتم اونجا . با اینکه شوهر خواهرم بود و احساس میکردم از اینکه زیاد موندم خونشون داره اذیت میشه ، ولی دوست داشتم اونجا رو . خونشون خیلی کوچیکه ، شاید اگه یکم خونشون بزرگتر بود هم اونا راحتتر بودن هم من . تو این یه ماه کلی خرید کردم و یه سریاش رو واقعا نباید میخریدم و پشیمونم . هم عذاب وجدان دارم هم ندارم . هیچوقت ولخرجی نمیکنم چون اصلا پولی نداشتم که ولخرجی کنم ، ولی این یه ماه بخاطر نیمچه پس اندازی که پارسال شروع کرده بودم رو خرج کردم . پارسال شروع کردم تیکه تیکه پولایی که بابام میداد یا پولایی که برای تولدم میدادن و عیدی میگرفتمو میرفتم طلا میخریدم که یکم سود کنم تا امسال بتونم خرجشون کنم . یکمم بابام بیشتر بهم پول میداد چون قزوین بودم . تو کل زندگیم این تنها ماهی بود که زیاد خرید کردم . امسالم همینکارو میکنم ، تیکه تیکه پولامو جمع میکنم و آذر ماه سال بعد همه رو برای خودم خرج میکنم ، اینطوری کیفش بیشتره . البته نصف چیزایی که خریدمو قسطی خریدم و تا 4 ماه باید قسط بدم . دی ماهم هم تولد آبجیمه هم شوهرش . یه ست کت و شلوار فوتر از اینترنت خریدم 4،500،000 وقتی رسید دستم دیدم برام بزرگه ، شاید اگه تونستم بفروشمش به زنداییم . سه تا شال رینگی از دیجی کلاه خریدم که اشتباه کردم ، یه دونه کافی بود ، واقعا جوگیر شدم . دو تاشو اصلا از نایلون در نیاوردم . کاش اونارم میتونستم به یکی بفروشم . یه شلوار فوتر پاکتی کرم تیره گرفتم که عاشقشم ، یه شلوار فوتر بگ سبز ماچایی هم گرفتم که عاشق اونم هستم ، دو تا دیگه م سفارش دادم هنوز دستم نرسیده ، یکی مشکی یکی کرم روشن . دو تا عطر از سراد گرفتم ، یکیش معمولیه ولی اونیکی واقعا عاشقشم قزوین بودم نصفشو تموم کردم ، یه بوی خوردنی جذاب داره ، بالاخره بعد اینهمه عطر خریدن تونستم یکی از عطرهای مورد علاقه م رو پیدا کنم و بابتش خوشحالم . دو تا تینت لب گرفتم یکی صورتی یکی قرمز ، این یه ماهی که قزوین بودم همش از این دو تا استفاده کردم حتی تو خونه م میزدم واقعا عاشقشون شدم . دو تا کیف خریدم یکی قهوه ای یکی سبز ماچایی ، اونارم دوست دارم فقط یکم جنسشون ضعیفه و یکمم کوچیکن . این دوتارم وقتی قزوین بودم استفاده کردم . یه کلاه بیسبالی و یه گوشگیر کرم هم دوباره از دیجی کلاه خریدم . و یه سری لوازم آرایشی بهداشتی ام با خواهرم از خانمی سفارش دادیم که هنوز نرسیده ، دیگه قزوین نیستم ، اینا رو خواهرم باید برام بیاره . تقریبا همینا بود فکر کنم چیزی یادم نرفته . الان یه بوت دلم میخواد بخرم و یه کت فوتر قهوه ای ، یا کرم که احتمال زیاد قهوه ای بخرم . اگه بتونم اون ست کت شلوارو به زنداییم بفروشم با پول اون میخرم . آهان کارت بلو بانکمم سفارش دادم اومد بالاخره . برای ترمیم مژه و ناخنمم رفتم ولی از این ماه شاید دیگه نرم .

همه فیلم و سریالایی که با مامان میدیدیم موند . فقط وقتی قزوین بودم دو یا سه قسمت از Sahipsizler رو دانلود کردم و دیدم . بقیشون همشون موندن . هفته ی اولی که رفته بودم قزوین فکر کنم شب هالووین بود یا فرداش . چند تا از دوستای مریم و محمد اومدن خونشون شب بشینیم فیلم ترسناک ببینیم . مهشید و مرضیه با سجاد و محمد ، چهار نفر اونا سه نفرم ما کلا 7 نفر بودیم . کانجورینگ 5 رو قرار بود ببینیم . من اولین فیلم ترسناکم بود . این پسرا از ثانیه اول فیلم انقدر لش باشی درآوردن که ما بیشتر میخندیدیم جای اینکه بترسیم . خیلییییییی خوش گذشت اون شب . یه بارم دو هفته پیش بود تو کافه قرار شد 13 نفری بشینن سناریو بازپرس رو بازی کنن ، امیرحسین گاد وایساد منم بیرون بازی داشتم تماشا میکردم . انقدر خندیدیم دیگه مرده بودیم از خنده . سه ساعت طول کشید بازیشون ، صدامون کل کافه رو گرفته بود . منی که بیرون بازی بودم و همه چیو میدیدم بیشتر بهم خوش میگذشت . این دو تا شب بهترین شبایی بود که تو این یه ماه داشتم . یکی دو شب مونده بود برگردم شهرمون ، شب که کافه بودیم میگرنم گرفته بود ، چون مریم و محمد داخل بازی بودن ، امیرحسین و سجاد و مرضیه و مهشید منو بردن درمانگاه ، سجاد سجاد سجاد خدا نکشدت ، انقدر اونجا مارو خندوند که نگو  ، وااای خدا یادش میوفتم خنده م میگیره . شانسی همشون سیاه پوشیده بودن ، همه رو ردیف میکرد وایمیساد الکی گریه میکرد انگار دم مسجد وایسادن . 50 بار واسه من فاتحه خوند . سوره یس دانلود کرده بود گذاشته بود . بچه ها پخش زمین بودن از دستش . من نمیدونستم به سردردم فکر کنم یا به این بشر بخندم . اون شبم با اینکه سردرد داشتم ولی کلی خندیدیم از دست سجاد . الان که برگشتم حس میکنم افسرده شدم . احساس میکنم وابسته شدم به قزوین . به زندگی اونجا عادت کرده بودم . دو سه شبه فقط دارم گریه میکنم . کاش خونمون قزوین بود . کاش میتونستم پول جمع کنم خونه مجردی بگیرم برم قزوین . تو این یه ماه ، مامانم و داییم شریکی یه مغازه باز کردن که خدا رو شکر مغازشون خیلی خوب گرفته ، مردم صف میکشن براشون . خدا رو شکر سود خوبی براشون داره . از یکی دو روز دیگه منم قرار برم بهشون کمک کنم ، مامانم گفته بیای کار کنی ماهی 5 تومن بهت میدم . شایدم بیشتر تونستم بگیرم .

Last Comments :
Tags :
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan TempNO.7