بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ق.ظ

97 ( داستان )

دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود .

برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند ، سرنوشتی متفاوت داشته اند ؟ 

از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند ، پاسخ داد : 
علت اصلی شکست من ، پدرم بوده است !
او هم یک معتاد بود ...
خانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشت ...
چه توقعی از من دارید ؟ من هم مانند او شده ام . 

از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند . 
در کمال ناباوری او گفت : 
علت موفقیت من پدرم است !
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگی اش را می دیدم و سعی کردم که از آن رفتارها درس بگیرم و کارهای شایسته ای جایگزین آن ها کنم . 

طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۵ ق.ظ

53 ( داستان )

هر چه کنی به خود کنی ، گر همه نیک و بد کنی

درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: 

"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"

اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت : من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود .

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت : من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی .

کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت : من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده .

درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت : "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته ، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت : درویش ! این چه بود که سوختم ؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد .

زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است ! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد ، گفت : پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .

آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم .
پس در حد اختیار ، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم !

Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7