بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت» ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

344

پریروز برگشتم شهرمون ، ولی دلم موند قزوین . خیلی عادت کرده بودم . حس خوبی داشتم اونجا . با اینکه شوهر خواهرم بود و احساس میکردم از اینکه زیاد موندم خونشون داره اذیت میشه ، ولی دوست داشتم اونجا رو . خونشون خیلی کوچیکه ، شاید اگه یکم خونشون بزرگتر بود هم اونا راحتتر بودن هم من . تو این یه ماه کلی خرید کردم و یه سریاش رو واقعا نباید میخریدم و پشیمونم . هم عذاب وجدان دارم هم ندارم . هیچوقت ولخرجی نمیکنم چون اصلا پولی نداشتم که ولخرجی کنم ، ولی این یه ماه بخاطر نیمچه پس اندازی که پارسال شروع کرده بودم رو خرج کردم . پارسال شروع کردم تیکه تیکه پولایی که بابام میداد یا پولایی که برای تولدم میدادن و عیدی میگرفتمو میرفتم طلا میخریدم که یکم سود کنم تا امسال بتونم خرجشون کنم . یکمم بابام بیشتر بهم پول میداد چون قزوین بودم . تو کل زندگیم این تنها ماهی بود که زیاد خرید کردم . امسالم همینکارو میکنم ، تیکه تیکه پولامو جمع میکنم و آذر ماه سال بعد همه رو برای خودم خرج میکنم ، اینطوری کیفش بیشتره . البته نصف چیزایی که خریدمو قسطی خریدم و تا 4 ماه باید قسط بدم . دی ماهم هم تولد آبجیمه هم شوهرش . یه ست کت و شلوار فوتر از اینترنت خریدم 4،500،000 وقتی رسید دستم دیدم برام بزرگه ، شاید اگه تونستم بفروشمش به زنداییم . سه تا شال رینگی از دیجی کلاه خریدم که اشتباه کردم ، یه دونه کافی بود ، واقعا جوگیر شدم . دو تاشو اصلا از نایلون در نیاوردم . کاش اونارم میتونستم به یکی بفروشم . یه شلوار فوتر پاکتی کرم تیره گرفتم که عاشقشم ، یه شلوار فوتر بگ سبز ماچایی هم گرفتم که عاشق اونم هستم ، دو تا دیگه م سفارش دادم هنوز دستم نرسیده ، یکی مشکی یکی کرم روشن . دو تا عطر از سراد گرفتم ، یکیش معمولیه ولی اونیکی واقعا عاشقشم قزوین بودم نصفشو تموم کردم ، یه بوی خوردنی جذاب داره ، بالاخره بعد اینهمه عطر خریدن تونستم یکی از عطرهای مورد علاقه م رو پیدا کنم و بابتش خوشحالم . دو تا تینت لب گرفتم یکی صورتی یکی قرمز ، این یه ماهی که قزوین بودم همش از این دو تا استفاده کردم حتی تو خونه م میزدم واقعا عاشقشون شدم . دو تا کیف خریدم یکی قهوه ای یکی سبز ماچایی ، اونارم دوست دارم فقط یکم جنسشون ضعیفه و یکمم کوچیکن . این دوتارم وقتی قزوین بودم استفاده کردم . یه کلاه بیسبالی و یه گوشگیر کرم هم دوباره از دیجی کلاه خریدم . و یه سری لوازم آرایشی بهداشتی ام با خواهرم از خانمی سفارش دادیم که هنوز نرسیده ، دیگه قزوین نیستم ، اینا رو خواهرم باید برام بیاره . تقریبا همینا بود فکر کنم چیزی یادم نرفته . الان یه بوت دلم میخواد بخرم و یه کت فوتر قهوه ای ، یا کرم که احتمال زیاد قهوه ای بخرم . اگه بتونم اون ست کت شلوارو به زنداییم بفروشم با پول اون میخرم . آهان کارت بلو بانکمم سفارش دادم اومد بالاخره . برای ترمیم مژه و ناخنمم رفتم ولی از این ماه شاید دیگه نرم .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ

343

تقریبا بعد 2 ماه اومدم پست بزارم . امسال به طرز عجیبی حتی روز تولدم حسش نبود پست بزارم در صورتی که چند سالی میشه که هر سال حتما میومدم و پست میذاشتم . بعضی وقتا تنها تفریحم سر زدن به اینجا میشه ، بعضی وقتام چند ماهی دور میشم از اینجا و اصلا حوصله سر زدن ندارم . بگذریم . انقدر زمان زیادی گذشته که نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم . مهمترین اتفاق این بود که مامان رو بردیم تهران و دکتر گفت نیاز به عمل نیست ولی سال بعد دوباره برای چک آپ بیا اگه سوراخ قلبت گشادتر شده باشه ، آنژیو میکنیم . اتفاق بعدی اینکه بالاخره تسلیم شدم و پذیرفتم که اضطراب اجتماعی دارم و تصمیم گرفتم برم دکتر . پارسال به اصرار مامان رفتیم ، یک ماه هم قرصاش رو خوردم ولی چون نمیخواستم قبول کنم که مشکل دارم ، دیگه ادامه ندادم . ولی بالاخره به خودم قبولوندم که مشکل دارم و ترس از اجتماع داره منو نابود میکنه . دو ماه پیش با مامان رفتیم دکتر یه سری قرص های جدید داد همه رو منظم استفاده کردم تا امروز . و خودم تاثیر مثبتش رو دارم درون خودم حس میکنم . وقتی تهران بودیم و مامان رو بردیم بیمارستان ، سعی میکردم از اونا جدا شم و خودم بیمارستانو بگردم و هی اینور اونور برم تا ترسم بریزه . بیمارستان بزرگ بود و شلوغ . و من برای اولین بار قدم بزرگی در راستای بهبود خودم مقابل ترس از اجتماع برداشتم . خودم حس خوبی داشتم . رفتیم سینما کوروش فیلم " زن و بچه " رو دیدیم . خیلی طولانی بود و فقط یه سکانسش به نظرم درس مهمی داشت . از تهران برگشتیم قزوین ، چند روز موندیم ، موقع رفتن من بهو تصمیم گرفتم بمونم . منی که وقتی خونه کسی میمونم قلبم میگیره و دوست دارم زودتر برگردم خونمون و برم تو اتاقم ، اینم دومین قدم مهم زندگیم بود که برداشتم . مامان بابا برگشتن اردبیل ، من موندم خونه خواهرم .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس يكشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۱۵ ق.ظ

342

پریروز که در حال نوشتن پست بودم مامانم داشت با تلفن حرف میزد ، میشنیدم داره با دوستامون حرف میزنه ولی متوجه نشدم قضیه چیه . بعد اینکه پست رو نوشتن گوشی رو گذاشتم کنار متوجه شدم یه سری دیگه از دوستامون تو راهن و قرار یه ساعت دیگه ش برسن ، من بخاطر آرامبخش هایی که زده بودن و اون قرص خواب آوری که خورده بودم همچنان خوابم میومد ، خوابیدم و فردا صبحش با مهمونا سلام احوال پرسی کردم . باورم نمیشد انقدر خوابم میومد و گیجه خواب بودم . واقعا حس بدی بود . کل دیروز همش خواب بودم ، وقتایی ام که بیدار بودم تو فضا بودم اصلا . شب برای شام رفتیم شورابیل یکمم هوا سرد بود . مهمونا شب رو موندن و امروز صبح همگی رفتن به جز زهرا خانم و علی آقا که فکر کنم میخوان خونه بخرن اینجا . تازه امروز یکم احساس بهتری دارم . وقت پریودمم هست اعصابم ریخته بهم . دیروز بالاخره یه شلوار سفارش دادم ببینم کی میرسه دستم ، چند روز پیشم یه کت سفارش دادم . برای جفتشم خیلی ذوق دارم امیدوارم جنسشون و تنخورشون خوب باشه و نخوره تو ذوقم . کت 15 روز کاری طول میکشه تا برسه دستم ، خیلی زیاده ولی چاره ای ندارم باید صبر کنم . امیدوارم همونی باشه که میخوام .

Kia ‌‌
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۱ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

341

امروز ساعت 12 از خونه زدیم بیرون ساعت 21:45 دقیقه برگشتیم خونه . یعنی الان قشنگ جنازه ی جنازه م . اول رفتیم سمت فندق لو . بعد تلکابین سوار شدیم بعدش یه جایی همون اطراف نشستیم ناهار خوردیم ، من داشتم میمردم از خواب ، آفتابم مستقیم میزد قشنگ داشتم میسوختم ولی خوابم میومد یکم به سختی خوابیدم ، بعدش یه نیم ساعتی ام نشستیم و رفتیم سرعین انقددددر شلوغ بود فقط تو ترافیک گیر کردیم و برگشتیم . باد خیلی زیاد بود اذیت شدیم موهام تو هوا پخش بود آفتاب میزد شال رو هوا بود . خیلی انرژی ازم رفت . همینکه رسیدیم خونه اول رفتم WC بعدش صورتمو شستم مسواک زدم موهامو شونه کردم تونر زدم الان حس بهتری دارم . ولی خسته م خیلی . به زور میخوام خودمو نگه دارم یکی دو ساعت تا شب راحت بخوابم . فردام باز کلی برنامه دارن . من اشتباه کردم دیشب که درمانگاه بودم دکتر یه قرص آرامبخش داده بود دیشب بعد شام نصفشو خوردم ، امروز اگه میشمردم حداقل 200 دفعه خمیازه کشیدم . همش منگ بودم ، آخراشم که داشتیم از سرعین برمیگشتیم دیگه کلافه بودم حالت بی قراری داشتم . خلاصه یه سره بکوب تفریح رفتن خسته کرد منو .

امیر.ر. چقامیرزا
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۰۶ ب.ظ

340

دیروز یه سر با مامان رفتیم بیرون ، استایلمو خیلی دوست داشتم . دوست داشتم عکسشو به عنوان یادگاری اینجا ثبت کنم . ذهنم درگیر عمل قلب مامانه . یعنی هزینه ش چقدر میشه ؟! نمیشه که از قلب به آدم نگن . شاید 200 میلیون باشه ، از کجا جور کنیم آخه ! اونم یه روزه . نمیشه که دقیقا روز عمل قیمت رو بهمون بگن ، از قبل باید بدونیم تا بتونیم مبلغ رو جور کنیم . اینجا کسی پرستار بخش قلب نیست یه قیمت تقریبی بتونه بهم بگه ؟ اونجوری که مامانم گفت ، بهش گفتن عمل سختی نیست ، به صورت آنژیو قرار انجام بدن . دیگه بقیشو نمیدونم .

 

یک کاف
Last Comments :
۱ ۲ ۳ ---- ۵۱ ۵۲ ۵۳ بعدی
Made By Farhan TempNO.7