بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲۵۰ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۱۴ ب.ظ

265( روزنوشت ) 3شنبه 10 بهمن 1402

سلام سلام سلام . واای چقدر حرف دارم و چقدر وقت ندارم . دلم برای اینجا و نوشتن و خوندنتون یه ذره شده . ولی هرچی تعداد نویسنده ها کمتر میشه دست و دلم به خوندن سردتر میشه . بگذریم .

حال و هوای تازه ایی رو دارم تجربه میکنم . یادم نیست راجب ( م ) گفته بودم یا نه ، اگه نگفته بودم که هیچی ولی اگه گفته بودم باید اضافه کنم که بیشتر از 1 ماه میشه تموم شده . کاملا یهویی و کاملا بی دلیل و بدون مقدمه عاشق آلمان و زبان آلمانی شدم . احتمالا تو نوشته های قبلی مربوط به زبان ها به این موضوع اشاره کرده بودم که از دو تا کشور و زبان متنفرم که یکیش آلمانی بود . خودم شاخ درآوردم وقتی دیدم یهو عاشق این زبان شدم . شروع کردم ریز ریز به یادگیری . با یوتیوب و یه اپلیکیشن که بهترین اپی هست که تا حالا باهاش کار کردم . 2،3 تا ویدیو ورزشی از یوتیوب دانلود کرده بودم صبح ها نیم ساعت ورزش میکردم که عالی بود حالم خوب میشد از صد تا باشگاه رفتن بیشتر جوابه ، همون روز اول پاهام درد میکرد . تا اینکه ...

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ

264 ( روزنوشت )

باز نصفه شبی از اون حمله های عصبی که انگار داری منفجر میشی بهم دست داده که مثل مرغ پرکنده نمیدونم چیکار کنم . نمیتونم بخوابم عصبی شدم خوابم میادا ولی نمیتونم .

Amirreza ... یاسمن گلی :) Amirreza ...
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۴۱ ق.ظ

263 ( بی خوابی )

بی خوابی عجیبی زده به سرم که تا الان هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم 

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۱ ق.ظ

261 ( روزنوشت )

سلام سلام 

ما دیروز صبح حرکت کردیم من قرص اشتها آور خورده بودم که تو ماشین بخوابم ، انقدر استرس داشتم یکی دو ساعت بیشتر نتونستم بخوابم ، ساعت 6 تقریبا رسیدیم ولی انقدر خسته بودم نتونستم بیام بنویسم 

 

Sepideh Adliepour مازیار
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۳۸ ق.ظ

260 ( روزنوشت )

بعد 6 ماه فردا صبح ساعت 11 قرار بریم قزوین خونه مریم . بعد از عروسی دیگه نرفتیم . احتمالا هم از جاده شمال قرار بریم . ولی موضوع اینه که بابا تازه دکتر رفته و قرص هاش رو عوض کردن . وقتی میخوره سرش گیج میره منگ میشه نمیتونه رانندگی کنه . هفته پیش که از آستارا داشتیم برمیگشتیم بعد از اینکه گردنه رو رد کردیم منگ شد یهو . زد به جاده خاکی اگه مامان زود بهش نگفته بود همون اتفاق ده سال پیش ممکن بود پیش بیاد . اگه یکم زودتر قرصا اثر میکرد حتما رفته بودیم ته دره . با این شرایط بازم اصرار دارن که بریم نمیدونم چرا . به خاطر همین موضوع هیچ تمایلی به رفتن ندارم . کاش از سرچم بریم حداقل . خلاصه که اگه فردا شبم پست گذاشتم که هیچی اگر فردا نیومدم یه فاتحه بخونید حداقل ...

یاسمن گلی :) ...  ...
Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ---- ۴۸ ۴۹ ۵۰ بعدی
Made By Farhan TempNO.7