بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مامان» ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ

336

خیلی هفته ی عجیبی بود ، عجیب نه ، یه جوری بود . چهارشنبه هفته پیش بود فکر کنم مریم اومد . یه روز همگی رفتیم بیرون . فرداش یا پسفرداش مامان بزرگم رو بردن بستری کردن یه هفته س هنوز بستریه . خدا رو شکر پسرهاش هم همکاری میکنن وگرنه اگه قرار بود فقط مامانم و خاله م پیشش بمونن خیلی اذیت میشدن ، حتی یکی از زندایی هام هم میره چند ساعتی رو میمونه . امشبم نوبت مامانه بره بمونه ، احتمال 50% فردا مرخصش کنن . کاش مرخص کنن همه راحت شن همشون خیلی خسته شدن میدونم . مخصوصا دخترا که شبا میمونن . امروز رفتیم یه سر بهش زدیم ، زنداییم پیشش بود همونکه از ما خوشش نمیاد . کل فامیل ( غیر از چند نفر ) از ما خوششون نمیاد واقعا خیلی عجیب و جالبه . بعدش یه سر به بابا بزرگم زدیم بعدشم مریم خرید داشت دو ساعت خیابونا رو گشتیم ، کف پام درد میکنه الان . منم کلا این چند روز همش استرس دارم نمیدونم چرا . یا بهتر بگم هم میدونم چرا هم نمیدونم .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

331

سه شنبه با مامان رفتیم خونه خاله م ( مثلا ما خبر نداشتیم دوست خاله م قرار بیاد ) . مامانم وقتی دوست خاله م رو دید مثلا تعجب کرد به خاله م گفت مهمون داشتی میگفتی نمیومدیم خب . چون هم محلی خیلی قدیمی بود برای همین مامانمم میشناختش . کلی از قدیم و خاطرات حرف زدن ، منم متوجه بودم که زیر چشمی منم نگاه میکنه خانومه . موقع رفتن خاله م و دوسش سوار ماشین شدم تا ببریم دوست خاله م رو برسونیم و خاله م آدرس خونه ش رو یاد بگیره . بعد با خاله همگی رفتیم خونه مامان بزرگ ، دو ساعتی نشستیم و برگشتیم خونه وقتی برگشتیم سردرد شدید داشتم مجبور شدم قرص بخورم . چهارشنبه باز بابام دیوانه شده بود زنگ میزد تک تک به همه خواهرا حرف میزد عصبانی بود بعضی وقتا داد میزد قرمز شده بود صورتش ، نیم ساعت اول سریالمون رو نتونستیم ببینیم . ( سر ارث 25 ساله با خانواده ش درگیره ) حالا سر فرصت میام مفصل مینویسم راجب این موضوع . پنجشنبه شب طبق روال هر هفته خونه خاله م بودیم و آخر شب برنامه ناهار جمعه رو چیدن و ...

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ

327

امروز صبح ساعت 9 که بیدار شدم رفتم حال پیش مامان بابا ، یهو بابام با حالت خنده گفت ما کل دیشب اصلا نخوابیدیم . به مامان نگاه کردم گفتم چرا ؟ گفت هر کاری کردیم هر دومون خوابمون نمیومد نتونستیم بخوابیم . مامانم نصف کتابی که در حال مطالعه ش هست رو تموم کرده بود یه شبه . دلم براش سوخت . بابام هم صیح هم بد از ظهر کلی خوابید ولی مامان هر کاری کرد خوابش نبرد . ظهرم رفته بود خونه مامان بزرگ و برده بودش حموم . حتما باید کلی خسته شده باشه . قبل از ظهرم که نشستیم سریال " لیلا " رو دیدیم وقتی ام برگشت شب سریال " اشرف رویا " رو دیدیم ، چشماش خسته شدن حتما . امیدوارم امشب راحت بتونه بخوابه . امشب که مامان از خونه مامان بزرگ برگشت گفت کاش میتونستیم یه شومیز برات بخریم ، رفیق خاله دوباره زنگ زده گفته یه قرار بزار همو ببینیم ( یعنی من و مامان بریم خونه خاله م تا دوست خاله م رو ببینیم اونم ما رو ، در اصل من رو ) . باز یکم استرس اومد سراغم . از وقتی خونه رو برای فروش گذاشتن یه نفر بیشتر نیومده که اونم اگه پسندیده بود تا الان به ما خبرشو میدادن که باید خالی کنید .  خونه بزرگ و سه خوابه به همین راحتی فروش نمیره . امیدوارم یا فروش نره یا خیلی دیر فروش بره . بابام به صابخونه گفت از وقتی که خونه رو فروختین یکی دو ماه باید به ما وقت بدید . برای همین ما قعلا کاری نمیکنیم . فقط تو دیوار مامان هر روز یه نگاهی میندازه قیمتا دستش بیاد . ایشالا فروش نره .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ق.ظ

212 ( روزنوشت )

سلام از روزی که اومدیم مامان حالش خوب نبود هر روز بدتر شد تا امروز که ( پنجشنبه 21 بهمن 1400 ساعت تقریبا بین 11 - 12 ) ...

امیر  + .ک. .ن.
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ ب.ظ

154 ( سه شنبه روز برگشت مامان )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امروز صبح ساعت 8 مامان رسید صدا زد که بیا بریم واکسن بزنیم . مامان و خاله قرار بود دوز دوم رو بزنن من دوز اول . دلمم درد میکرد سریع حاضر شدم رفتیم نیم ساعتی معطل شدیم و زدیم تموم شد . برگشتیم خونه واااای که چقدر دلم برای مامان تنگ شده بود . هیچی دیگه زندگی روال عادیش رو طی میکنه . نشست دو قسمت زخم کاری که ندیده بود رو دید . کلی خوشحال شدم و دلتنگش بودم . خدا رو شکر که سالم برگشت . دیگه فکر نمیکنم بتونم هر شب پست بزارم یعنی دلیلی ندارم دیگه همه چی مثل قبله .

Last Comments :
۱ ۲ ۳ ۴ بعدی
Made By Farhan TempNO.7