بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۱۷ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۲۹ ب.ظ

175 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

دیشب ساعت 4 صبح بود من هنوز نخوابیده بودم اونوقت یه سریا ساعت 5 صبح بیدار میشن ، خودمم یه ماه بیدار شدما اما واقعا سخته . دیگه واقعا کلافه شدم صبحم از ساعت 10 بیدار شدم اما کسل بودم چون به ندازه کافی نخوابیده بودم . تا الانم نخوابیدم که شب بتونم راحت بخوابم خسته شدم انقدر تا دیروقت بیدار موندم . من عاشق سحرخیزی ام . امروز برای ناهار کل خانواده داییم اینا اومدم خونمون واقعا تعجب کردم چون دختردایی هام معمولا خونه ما نمیاین ( ایندفعه م چون برای ناهار اومده بودن و خونه خودشون ناهار درست نکرده بودن اومدن وگرنه باز نمیومدن ) بعد اینکه رفتن و مامانم رفت مغازه نشستم پای لپ تاپ یکم کدنویسی تمرین کردم ولی چشام داشت میرفت واقعا کسل و بی حال بودم مغازه هم میخواستم نرم چون حال نداشتم . اما به تنبلیم غلبه کردم و پاشدم چراغا رو روشن کردم یه کاپوچینو درست کردم که یکم سرحال بیام با اینکه قرار بود نرم اما پاشدم حاضر شدم که بریم مغازه با مریم تا بیشتر خسته شم شب راحتتر بتونم بخوابم و همینطورم شد . تصمیم گرفتم تا جایی که بتونم شبا ساعت 00:00 بخوابم و صبح ها ساعت 7 بیدار شم . الانم اومدم روزنوشت امروزم رو بنویسم و برم 10 صفحه کتابمو بخونم برنامه فردامو بنویسم و بخوابم . ( اگه مشکلی پیش نیاد )

+ همین دیروز همه ستاره ها رو صفر کردم الان باز کردم میبینم 30 تا ستاره روشنه 😁 😂 😐 چیکار میکنید خدایی یکم یاواش 😁 😂 

+ حداقل اگه نصف همین 30 نفر منو فالو داشته باشن از اون نصف هم باز نصفشون بخونن منو باز تعداد لایکا از این باید بیشتر باشه چطوریه قبلا بیشتر لایک میگرفتم ؟! میشه یکی توضیح بده 😁

+الان واقعا نمیتونم ستاره هاتون رو بخونم انشالله فردا میخونمتون

+ خیلی وقت بود این جمله رو نمیگفتم : شبتون شکلاتی 

هـیوا  .
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۵۶ ب.ظ

173 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید و آخر هفته خوبی رو گذرونده باشید .

من قرار بود نمایشنامه ببینم از اونروز وقت نشده ، یه شب خونه مادربزرگم رفتیم یه شبم که خونه خاله م رفتیم همگی یه روز که دیروز باشه مامان اینا رفته بودن جنس بیارن که من و مریم رفتیم مغازه موندیم و تا برگردیم ساعت 10 رو گذشته بود جنازه م برگشت خونه و نمیدونم چرا دیروز و امروز صبح دیر بیدار شدم سابقه نداشت صبح ها تا دیروقت بخوابم نمیدونم چرا انقدر زیاد میخوابم جدیدا ، از فردا باید صبح ها برنامه م رو تنظیم کنم و یه نظمی به زندگیم بدم اینجوری نمیشه واقعا هرچقدرم سخت باشه باید بیدار شم . الان دو سه روزه نه زبان خوندم نه برنامه نویسی تمرین کردم نه پادکست گوش دادم نه کتاب خوندم نه گیتار تمرین کردم نه کالیمبا 😐 اینجوری نمیشه . دیروز که مامان اینا رفته بودن جنس بیارن امروز از صبح رفته بودیم لباسا رو باز کنیم قیمت بزنیم و آویزون کنیم از صبح مغازه بودیم تازه نیم ساعته برگشتیم . کلی لباس برای خودمون برداشتیم 😁 . الانم که برگشتیم خونه دیگه انرژی نمونده که بخوام کاری کنم . امشبو استراحت میکنم از فردا به امید خدا شروع میکنم .

+ راستی سه چهار روز پیش تو اینستا تو پیجای زبان چرخ میزدم یه استاد زبان پیدا کردم معرکه س عالیه ( درسته همیشه یه چیزی که میبینیم اولش جوگیر میشیم اما یکم که میگذره میبینیم اونقدرام خوب نبوده ) ولی این فوق العاده س و نمیدونم چرا تا الان پیداش نکرده بودم . بی نظیره کلاس خصوصی هم داره که از قیمتش خبر ندارم و امیدوارم جا داشته باشه که منم ثبت نام کنم . انشالله هم قیمتش خیلی بالا نباشه هم جا داشته باشه . این چند روز همش تو پیجش بودم پستهاش رو میخوندم . 

ناشناس ماه توت‌فرنگی ناشناس
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ق.ظ

172 ( گذر لوطی هاشم )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

دیشب بعد از پستی که گذاشتم داشتم دنبال تئاتر " گذر لوطی هاشم " میگشتم ، از یوتیوب پیداش کردم میخواستم ببینم که یهو خاله م و پسرخاله م زنگ در رو زدن . نشستیم تا 12:30 تقریبا . بعد رفتنشون چشمام خسته بود اما دوست داشتم ببینمش براش ذوق داشتم . برای همین پلی کردم و نشستم به تماشا . شب هم بود خونه سکوت مطلق بود چراغا خاموش بود حس خوبی داشت . راستش نمایش رو بیشتر برای حضور " آقای محمدرضا ژاله " تماشا کردم . یکم داد و بیداد و سر و صدا زیاد بود یکم با سرعت و تند تند حرف میزدن که بعضی جاها نمیفهمیدم چی میگن مجبور میشدم چند بار بزنم عقب که این یکم آزار دهنده بود و یه چیز دیگه که من دوست نداشتم اما برای تئاترها نیاز هست این بود که نور کم بود و یه قسمت رو کلا تاریک میکردن فقط یه قسمت روشن میموند . که دلگیر بود برام . اما در کل قشنگ بود و دوستش داشتم . امروز هم ساعت 17:00 تقریبا همگی به جز بابا رفتیم خونه مادربزرگم که بهشون سر بزنیم خاله و پسرخاله م هم اومدن داییم هم که خونه بود و آخرش هم بابام اومد پیشمون . تا برگردیم خونه و یکم زبان بخونم دیر شد برای تماشای تئاتر و اینکه چیزی تو ذهنم نیست برای تماشا . به شدت دوست دارم تئاتر " زیبایی گاهی زن است " رو تماشا کنم . 

+ آخر شب هم بابام زنگ زد شوهر خاله م اومد خونمون یکم صحبت داشتن باهاش راجب خاله م . همین الان رفت . الان دیگه دیره اما میگردم یه چیزی پیدا میکنم که فردا شب ببینم . 

+ آهان راستی فردا شب هم خونه خاله م اینا خودمون خودمون رو دعوت کردیم laugh

 

 

Amir chaqamirza
Last Comments :
۱ ۲ ۳ ۴ بعدی
Made By Farhan TempNO.7