211 ( روزنوشت )
سلام
هفته ی پیش پنجشنبه من و مامان با داییم اینا رفتیم سمت کرج ...
سلام
هفته ی پیش پنجشنبه من و مامان با داییم اینا رفتیم سمت کرج ...
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید .
وااای وااااای وااااااااای از این جوکر . این قسمتش عاااالی بود ،انقدر خندیدم دلدرد گرفتم . جوکر تایم بهنام تشکر عالی بود . چقدر نیاز داشتم به این خنده های از ته دل .
چند روزیه صبح ها ساعت 5 بیدار میشم و حس میکنم حالم یکم بهتره . کتاب باشگاه 5 صبحی ها رو شروع کردم به خوندن تا اینجا که خوبه .
شبتون پرتغالی
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
صبح جمعتون بخیر باشه
امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
چند روزیه درست و حسابی نمیتونم اینجا بنویسم
تو یکی از دوره های خانم مهشید رئیسی شرکت کردم که به مدت 21 روز ساعت 5 صبح قرار بیدار بشم و یه سری کارها و تمرین ها رو انجام بدیم . دیروز 7 دی اولین روز بود که حتی زودتر از 5 بیدار شدم اومدم اینجا یکم بگردم که باز مجید یاسر لایو گذاشت و رفتم سروقت اون که تا ساعت 5 یکم وقتم پر شد . چون ایران نیست نصفه شب ما سر صبح اونا میشه فکر کنم . روز دوم چون شبش هرکاری کردم نتونستم خواب کافی داشته باشم با یه ساعت تاخیر یعنی ساعت 6 بیدار شدم اما خوشبختانه لایو رو سیو کرده بودن و وقت داشتم ببینم و خلاصه نویسی کنم . و فردا هم روز سوم هست که باید تا الان میخوابیدم اما چون کتاب " آبنبات هل دار " رو داشتم میخوندم میخواستم هر طور شده امشب تمومش کنم و تا الان نشستم پاش و به کوب خوندم و تمومش کردم و الان چشام داره بسته میشه . فردا ادامه این پست رو میام راجبش مینویسم .
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
امروز نت تا ساعت 12:30 خوابیدم مریم و محمد تا 4 فکر کنم خوابیدن دیگه ساعت 4 مامان با داد و بیداد بیدارشون کرد . ناهار خوردیم مامان حاضر شد بره مغازه مام حاضر شدیم باز با سیمین و وحید قرار بود بریم جاده سرعین قهوه خونه . نیما و علی نبودن خودمون 5 نفر بودیم برفم یه ذره اومده بود هوا یخ بود . بچه ها بودن بیشتر میگذشت اما باز خیلی خوب بود کلی خندیدیم منچ بود و دو تا بازی ام برده بودیم خلاصه کلی سرگرم شدیم . تا 8:40 دقیقه تقریبا موندیم بعد دیگه مامان زنگ زد باید میرفتیم مغازه دنبالش دیگه بلند شدیم راه افتادیم ، تو جاده م کلی خندیدیم خلاصه که خاطره خوبی شد .