بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲۵۰ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۱:۴۲ ق.ظ

221 ( روزنوشت ) 04 / شهریور / 1401 - جمعه

سلام سلام امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشید

گزارش این هفته :

و بالاخره وارد بهترین ماه سال شدیم و داریم به پاییز نزدیکتر میشیم . رابطه ای که قرار بود تا امروز یا کلا تموم شه یا ادامه داشته باشه متاسفانه نه تموم شد نه ادامه داره . دو سه روزه شروع کردم برای چینی دارم فلش کارت درست میکنم که هم مرور درس های قبل میشه هم تمرین و تکرار که باعث میشه بهتر تو حافظه م بمونه . انیمیشن رو این هفته هم نتونستم ببینم . لیست پرواز رو به فصل 2 قسمت 10 رسوندیم با مامان ، جالبه سریال خوبیه ماجراجوییه و باعث میشه 1 ساعت تمرکزت رو داستان باشه . اون فیلم آمریکاییه رو نصفه دیدم انقدر مزخرف بود که نگم براتون ، قرار بود بقیه ش رو این هفته ببینم که وقت نشد اونم چون دوست ندارم فیلمی رو نصقه بزارم . فیلم 365 3 هم اومد اونم یکمش رو دیدم وقت نشد بقیه ش رو ببینم ، خیلی تکراری شده اما باز دوست داشتم ببینم . انگلیسی هم همچنان میخونم از این هفته بیشتر . همچنان کتاب راز رو دارم میخونم هنوز تموم نشده . یه استایل دیگه هم پیدا کردم با همون شومیز سبز که چند روز پیش مامان کوتاهش کردم . 5 شهریور تولد معلم زبانمه . قرار بود استاد چینیم رو ببینم هنوز موفق نشدم . جادوی ثزار رو گوش ندادم اما از این هفته دوباره شروع میکنم به گوش دادن . صبح ها به جای 6 دارم 7 بیدار میشم چون نمیتونم شبا زود بخوابم بعضی روزام 8 یا حتی دیرتر بیدار میشم . امشبم که تا دیروقت بیدار موندم . امشب اول یه سر رفتیم خونه دایی اینا که مهمون داشتن و بعد رفتیم یه ساعتی خونه خاله اینا نشستیم . باز تصمیم گرفتم یه ملودی رو تمرین کنم بزنم و بزارم یوتیوب . ولی هیشکی حمایت نمیکنه انگیزه ندارم . لینک بدم اینجا چند نفر از کانالم حمایت میکنن و سابسکرایب میکنن ؟!

تا همین جا ... مرسی که تا اینجا رو خوندید من برم تا هفته بعد جمعه .

امیدوارم هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .

شبتون شکلاتی

عبدالعظیم شرونی مها :)
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۲۸ ب.ظ

220 ( روزنوشت ) 28 / مرداد / 1401 - جمعه

سلام ، امروز جمعه س و میخوام سعی کنم بعد از این هر جمعه بیام و یه خلاصه ای چند خطی بنویسم . مثل همیشه روتینم رو سعی میکنم انجام بدم . همچنان انگلیسی و چینی رو میخونم ( کم اما باید شروع کنم به تمرین بیشتر ) شومیز سبزم رسید خیلی برام بزرگه اما به شدت رنگشو دوست دارم دو هفته کل شهر رو زیر و رو کردم که مشابه ش رو سایز خودم پیدا کنم اما نبود ، قرار شد مامان کوتاهش کنه ، بالاخره یه کفش کالج که خیلی دوسش دارم خریدم یکم پامو میزنه اما کفی خریدم براش . دو هفته پیش بود فکر کنم پنجشنبه که داییم مهمونی داشت و مریم و محمدم رسیدن و همه دور هم بودیم . پسفرداش من و مریم و محمد رفتیم آستارا پیش دختر عمه هام ، کلی خوش گذشت مازیار شکور رو هم دیدیم و یه عکسی با هم گرفتیم . فردای اونروز مریم اینا رفتن . از طریق برنامه ای با یکی آشنا شدم که همشهریه برای اولین بار دارم تجربه ش میکنم . حس خوبی ندارم اما میخوام امتحان کنم ، تا هفته بعد همین موقع یا همه چی بهتر میشه یا کلا تموم میشه . فعلا هیچ نظری ندارم . اگه همه چی تموم شد که هیچ ، اما اگه بهتر شد میام و بیشتر براتون مینویسم . یاد گرفتم به هیشکی وابسته نباشم ، شمام یاد بگیرید ، تو زندگی خیلی به دردتون میخوره . بخاطر حال خوبی که این چند وقته برای خودم رقم زدم یه جایزه پاستیل مدل بستنی خریدم برای خودم که مزه بهشت میده خیلی خوبه . یاد گرفتم برای موفقیت های کوچیک خودم ، خودم برای خودم جایزه بخرم هر چند کوچیک و ناچیز . شمام یاد بگیرید ، لذت بخشه . الانم یه فیلم آمریکاییه فکر کنم زدم که دانلود بشه برم ببینمش . مامان رفته خونه مامان بزرگ ( فکر کنم میخوان با خاله م فرش بشورن ) ولی من نرفتم . موندم خونه تا از جمعه م لذت ببرم تنهایی . دیروز که سردرد داشتم وقتی از مغازه برگشتیم ، با 2 تا قرص فقط خوابیدم . دو هفته س پنجشنبه ها انیمیشن نمیبینم ، انشالله از هفته بعد . فصل 1 سریال لیست پرواز رو هم تموم کردیم فصل 2 تا قسمت 3 دیدیم اما هنوز نتونستم بقیه ش رو با زیرنویس چسبیده پیدا کنم برای دانلود . کتاب " شب پره ها " هم تموم شد برای تنوع بد نبود ، کتاب " راز " رو شروع کردم به خوندن . قبلا خونده بودم اما هم کتابام تموم شدن هم میگن هر کتاب رو هر 10 سال یک بار دوباره بخونید چون دیدتون نسبت به مسائل هر چند سال تغییر میکنه . منم تا کتاب جدید بخرم تصمیم گرفتم دوباره کتاب قدیمی بخونم . یه سریال شبکه 3 شروع شده به اسم " بی نشان " به نظرم قشنگ نیست اما بیشتر بخاطر کارکتر مسعود سعی میکنم ببینمش .

مرسی که تا اینجا خوندید . امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه بهتون . شبتون شکلاتی .

مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۶ ب.ظ

219 ( روزنوشت )

سلام ، خیلی وقت بود اینجا نمیومدم ، منی که همیشه و همه حال عاشق اینجا بودم الان چند ماهی میشه واقعا حوصلم نمیکشه . همه سعی خودم رو میکنم که هرچی افکار منفی تو سرم هست رو همش رو بریزم دور . همه انرژیم رو میزارم تا مثبت فکر کردن رو یاد بگیرم و فقط انرژی مثبت بدم به خودم . موضوع خاصی نیستااا ، کلی دارم حرف میزنم . جادوی ثزار مهشید رئیسی رو جدیدا شروع کردم به گوش دادن . خوبه بهم انرژی مثبت میده . زبان چینی رو هم اولاش که پایه و اساس هر زبانی هست و خیلی ام کسل کننده س تموم کردم و به قسمتای جذابش دارم میرسم کم کم . انگلیسی رو هم پکیج تیچر نصر رو برای بار دوم دارم میبینم و تمرین میکنم ، از امروز یا از بعد تغطیلات باید روزی نیم ساعتم وقت بزارم سریال فرندز رو ببینم برای تقویت زبان . و کم کم کارتون های چینی ام ببینم . همه کتابای روان شناسیم تموم شدن در حال حاضر یه رمان از مودب پور به اسم " شب پره ها " رو دارم میخونم . شاید محتوا نداشته باشه اما از درد جامعه میگه ، به هر حال من کتاباشو دوست دارم . سریال راز بقا رو با مامان تموم کردیم و سریال " لیست پرواز " که مریم معرفی کرده بود رو داریم میبینیم با مامان . صبح ها هم تا جایی که بتونم 5 بیدار میشم ، 5 هم نتونم حداقل تا 6 یا 7 بیدار میشم . یه پیج اینستا پیدا کردم دختره بلاگر هست و ست کردن و استایل رو یاد میده . بهترین پیج استایلی هست که تا حالا پیدا کردم و تا حدودی مشکلم تو ست کردن لباسا داره حل میشه ، دیروز یه شومیز سبز سفارش دادم و خیلی خوشحالم امیدوارم تا پنجشنبه که داییم ، نگین و خانواده شوهرش رو دعوت کرده خونشون ، لباسم دستم برسه اما بعید میدونم . مریمم با محمد فردا حرکت میکنن که تعطیلات رو اینجا باشن . 

این کل خلاصه اتفاقای این مدت و روتین روزانه م بود که دوست داشتم یادداشتش کنم . مرسی که وقت میزارید و میخونید منم برم که یکمی بخونمتون 

آقای سین آقای سین فاطمه ... مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس پنجشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۴۱ ب.ظ

217 ( فاتحه لطفا )

سلام سلام امیدوارم خوب باشید 

ندا پیش ما نموند و از پیشمون رفت . کلی حرف واسه گفتن هست ولی نای صحبت ندارم . یک هفته س همگی تو شک هستیم و هنوز نتونستیم باور کنیم . شبی که بهون زنگ زدن مامان و بابا تا صبح بیمارستان موندن همه بیمارستان بودن ، صبحم من و مریم رفتیم دیدیم همه هستن . رفتیم بالا همه داشتن گریه میکردن و دعا میخوندن . ما فکر میکردیم مرگ موش خورده ولی قرص برنج خورده بود . دیگه خودتون میدونید دیگه ، الکی امیدوار بودیم انگار . وقتی گفتن امیدی نیست و نگین رفت که آخرین بار ببیندش دلم ریش شد ، پاهاش نمیرفت سمت اتاق . وقتی از بیمارستان دراومدیم جلوی در بیمارستان قیامت شد ، تا حالا کل خانوادمون اینطوری جلوی بیمارستان نبودیم . همگی رفتیم خونه مامان بزرگ ، من جلوی در نشستم شاید حداقل یک ساعت بی حرکت بودم ...

یاسمن گلی:) محسن رحمانی مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ .ک. .ن. مها :) معلوم الحال
Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ---- ۴۸ ۴۹ ۵۰ بعدی
Made By Farhan TempNO.7