228 ( روزنوشت ) 22 / مهر / 1401 - جمعه
سلام سلام سلام
چه ماهه عجیبی شد این مهر ماه ، چه شروع طوفانی ایی داشت پاییز ، هی چی بگم دیگه حرفی نمونده دیگه حرفم نمیاد اصلا .
این هفته کتاب " راز " رو تموم کردم و از فردا ایشالا کتاب " بیشعوری " که خیلی سال پیش خونده بودم رو شروع میکنم به خوندن . یکی دو جلسه انگلیسی خوندم ، دو سه جلسه چینی خوندم چون دفتر نداشتم یه دفتر جدید پیدا کردم همه رو از اول باید وارد دفتر جدید کنم ایشالا این هفته ، و 5 درس نخونده دارم که باید بخونم اونا رو هم . سریال " خوب ، بد ، جلف " رو بالاخره بعد از یک یا دو سال چند قسمتش مونده بود اونا رو با مامان دیدیم ، دو قسمت " شب آهنگی " رو هم دیدیم . امشبم بعد مدت ها همه خونه داییم اینا دعوت بودیم اونیکی داییم هم از قزوین اومده بود ، خوب بود بد نبود . همین دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه . فردا هم آستارا عروسی دعوتیم دختر عمه م هم از تهران اومده ، فردا ظهر باید حرکت کنیم شب رو میمونیم و پسفردا صبح احتمالا برمیگردیم که اینم اصلا حس خوبی نیست واقعا حوصله عروسی ندارم اصلا . امیدوارم سریعتر بگذره تموم شه .
امیدوارم به زودی حال همه در کنار هم خوب باشه
مرسی که تا اینجا اومدید و خوندید . امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشید و هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .
از هفته پیش نتونستم بخونمتون ایشالا فردا برم برگردم حتما میخونم .
شبتون بخیر