بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲۵۲ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۵۸ ق.ظ

297 ( روزنوشت )

دو روز مونده به وقت دکترم و کلی استرس دارم هم بخاطر هزینه ش هم خوده جراحی . امروز از صبح سردرد داشتم و تا الان خوب نشده . یک هفته ای میشه دارم تلاش میکنم کمتر با گوشی کار کنم و بیشتر مطالعه کنم و تا الان تونستم بهش پایبند باشم . تو کل روز شاید 1 ساعت هم گوشی دستم نمیگیرم . از این بابت حالم واقعا خوبه . کتاب ساده و سبک " آبنبات دارچینی " رو داشتم میخوندم که تموم بشه زودتر کتاب بعدیش یعنی " آبنبات پسته ای " رو شروع کنم که ادامه ی کتاب قبلیه اما وقتی شروع کردم متوجه شدم ترتیبشون رو اشتباه خوندم . به جز این 3 جلد کتاب ، 2 جلد دیگه هم ازش منتشر شده که احتمالا اگه ارزون باشه اونا رو هم بخرم و تا قبل عید تموم کنم که بعد از عید کتابای سنگین تری رو شروع کنم . سریال مترجم رو تموم کردیم . یکم پیچیده بود اما من بازی صابر ابر رو واقعا دوست داشتم . شام ایرانی فقط یک قسمتش مونده که این هفته میاد . جوکر این فصلش عالیه واقعا نیما شعبان نژاد درجه یکه . قهوه پدری رو هم دیدیم و تازه زخم کاری رو هم شروع کردیم . دیشب شب آهنگی قسمت امیرمهدی ژوله رو دانلود کردم و دیدیم که چون دوسش دارم واقعا غرق برنامه شده بودم و خیلی بهم چسبید . امشبم برنامه " اکنون " سروش صحت قسمت تینا پاک روان رو گذاشتیم دیدیم که چون کلا سروش صحت رو هم خیلی دوست دارم اون برنامه هم یه حال و هوای خاصی داشت و واقعا خوب بود ولی از اون خوب تر برنامه " 1001 " بود که هم اول برنامه امیر تاجیک مهمونشون بود و آهنگ نوستالژی زیر آسمون شهر رو خوند که کلی حالمو خوب کرد . بعد از اون یه مهمونی داشتن به اسم ناخدا هوشنگ صمدی که تا حالا اسمشو نشنیده بودم برنامه های مربوط به ارتش و این داستانا هم تا حالا ندیده بودم ولی این برنامه گفتگوشون خیلی بهم چسبید و برام دلنشین بود واقعا دوسش داشتم نمیدونم چرا . ولی حیف که سردرد داشتم وگرنه خیلی بیشتر بهم میچسبید . همچنان خودمو با سریال خفه کردم و از بیکاری حالم داره بهم میخوره . راستی آلمانی رو هم دارم ادامه میدم فقط تمرینم کمه . هر روز دو درس با اشکان میخونم به جز جمعه ها . صبح ها هم ساعت 9 بیدار میشم تا 11 تو یوتیوب چرخ میزنم و کلی ویدیو از بچه های آلمان دانلود میکنم چون تا 11 نت رایگانه ، بعد از 11 میشینم نگاشون میکنم ، حس خوبی بهم میده . مثلا ویدیوهایی که راجب هزینه 1 ماه زندگی تو آلمان هست رو میبینم و یادداشت میکنم ببینم یک ماه زندگی تو آلمان بطور میانگین چقدر پول میخواد . خلاصه که همه چی خوبه جز اینکه هیچ کاری نتونستم جور کنم برای خودم . یوتیوبمم که هیچی فعلا . شبتون بخیر

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۴۱ ق.ظ

294 ( روزنوشت )

سلام . تقریبا 10 روز قزوین موندیم و پریروز بالاخره برگشتیم . روزی که داشتیم میرفتیم تو ماشین پریود شدم و واقعا حالم گرفته شد . رفتم بالاخره موهامو فروختم ، 3 و نیم گرفتم ولی 500 پول کوتاهی دادم ، یعنی در اصل 3 تومن موهامو فروختم که یک و خورده ای به مامان بدهکار بودم اونو دادم بقیه ش موند . قرار بود تا سرشونه م کوتاه کنه ولی خیلی کوتاه کرد تا گردنم کوتاه کرد . اولش خیلی ناراحت بودم ولی سشوار که کشید دیدم بهم میاد . من صورتم گرده برای همین موی کوتاه بهم میاد . تا عید به سرشونه هام میرسه مریم که بیاد هم رنگ میکنم هم پروتین تراپی . یه شب رفتیم باغ دوستاشون که من چون کلا دیر یخم باز میشه از اول تا آخر یه گوشه نشستم کلا 5 دقیقه هم حرف نزدم ، ولی خوش گذشت بد نبود . یه شبم رفتیم کافه مافیا بازی کنیم که من چون نقش ها رو بلد نبودم بازی نکردم ولی بازم خوش گذشت . اردبیلم که رسیدیم شوفاژا خراب بود تا صبح یخ زدیم ، شب دو تا پتو کشیده بودم روم . تو این 10 روز سعی کردم هر شب هرطور که شده "مهیار عیار" رو ببینم . امشبم ویژه برنامه ی "O Ses Turkiye" بود که متاسفانه اصلا جذاب نبود . نه ژوری ها نه شرکت کننده ها .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۵ ق.ظ

293 ( روزنوشت ) درد و دل

امشب یه لحظه احساس کردم قلبم از شدت ناراحتی مچاله شد . قرصایی که بابا میخوره خواب آورن و باعث میشه در طول روز زیاد بخوابه . امشب ما داشتیم فیلم میدیدیم که بیدار شد رفت یه پرتقال از یخچال برداشت گذاشت تو پیش دستی با یه چاقو آورد به مامان اشاره کرد که اینو برای من پوست بکن . نیم ساعت یه ساعت گذاشت مامان پوست نکند ، منم حواسم به فیلم و گوشی بود . یهو دیدم بابا بلند شد پیش دستی رو برداشت برد آشپزخونه پرتقال رو گذاشت یخچال برگشت . بهش گفتم چرا بردی پوست میکندیم خب ، گفت نه دیگه حسش پرید . احساس کردم یکی قلبمو مچاله کرد . تو این چند سالی که بابا مریض شده مامان خیلی بهش بی احترامی میکنه ، یا سرش داد میزنه یا حرفشو گوش نمیده یا کم محلی میکنه یا نادیده میگیرتش خلاصه . یه بار چند روز پیش مامان بهم گفت تو نبودی من یک دقیقه هم با بابات نمیموندم . قبول دارم بابام در طول زندگی خیلی بدی ها در حقمون کرده نذاشت یه آب خوش از گلومون پایین بره . ولی احساس میکنم بینشون گیر کردم . احساس اضافی بودن میکنم . شاید من نبودم تکلیف زندگیشون مشخص میشد . نه میتونم کار کنم ، نه ازدواج کردم ، مثل یه سربار حس میکنم خودمو . چه شبایی که خوابیدم به امید اینکه صبح بیدار نشم . کاش من نبودم . کاش منی وجود نداشت . کاش امشب واقعا بخوابم و صبح بیدار نشم .

عارفه صاد
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۸ ب.ظ

292 ( روزنوشت )

سلام . قرار بود پنجشنبه یا دیشب این پست رو بنویسم ولی انقدر سردرد داشتم که نشد . منشی دندون پزشک دو بار زنگ زد نوبتم رو جا به جا کرد که گفتم بخوام بیام دوباره تماس میگیرم . خریدار مو زنگ نزد متاسفانه ( کلیک ) . ولی با مریم ( خواهرم ) که حرف میزدم گفت اونیکه قزوین رفتیم 3/5 گفته بود . مریم اینا 3،4 روز دیگه میان که یلدا اینجا باشن . بعدش شاید یکی دو ماه دیگه ما بریم اونور که همون موقع میرم اگه هنوزم سه و نیم بخواد موهامو ، میفروشم و کراتین هم میکنم شاید رنگم کردم . برای یلدا آهنگ " شب طولانی " رو میخواستم تمرین کنم که یوتیوب و آپارات پستش کنم ولی حوصله م نمیکشه . کالیمبام الان کنارمه و واقعا حسش نیست تمرین کنم . ولی بعد از این پست باید برم سراغش . سریال " قهوه پدری " رو تا 6 که اومده دیدیم همشو . نسبت به سریال های قبلی مهران مدیری ، خیلی افت کرده . ولی من تا جاییکه بتونم تلاش میکنم طنز ببینم هرچقدر هم که مزخرف باشه . " جوکر " رو هم دیدیم . به نظرم نسبت به سری قبل خانم ها خیلی بهتره . نرگس محمدی جاش تو این گروه بود به نظرم . دیروز قسمت 5 " پدرخوانده " رو هم ظهر گذاشتم دیدم که همون باعث شد سردرد بگیرم . از دیروز تلویزیونمون خراب شده و " مهیار عیار " و بقیه سریالا رو نتونستیم ببینیم . سریال " مترجم " رو هم شروع کردیم که بیشتر جذب اسمش شدم . دیشب طبق معمول بابا تو حال خوابیده بود در نتیحه با مامان رفتیم اتاق و مترجم رو تو اتاق دیدیم . صبح پاشدم دیدم برف اومده ولی مثل سال های قبل ذوق زده نشدم . دکانت عطری که هفته پیش رسید برام رو چند روز پیش زده بودم به خودم . از رو خودم بوش رفته ولی هر وقت در اتاقمو باز میکنم بوی گلفروشی به مشامم میخوره برای چند ثانیه . اول خوشم نیومد ازش ولی الان میگم خیلی ام بد نیست .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۵۰ ق.ظ

291 ( روزنوشت )

امروز صبح با کمک مامان دکور اتاقمو یکم عوض کردیم که تختم سمت شوفاژ باشه شبا سردم نشه . یه زنگ به خریدار مو زدم قرار شد ظهر یه سر بریم . یه دوش گرفتم هول هولکی رفتیم موهامو دید گفت 2 تومن میخرم . خیلی خورد تو ذوقم ، اومدیم بیرون پیش خودم گفتم اگه تا چند روز دیگه زنگ بزنه یکم قیمتو بیشتر بگه قبول میکنم ، مثلا 3 تومن که حداقل پول عصب کشی دندونم درست شه . 6 ماهه دندون درد امونمو بریده . اگه زنگ نزد دوباره میرم همون 2 تومن میفروشم چاره ندارم . بعد یه سر رفتیم فروشگاه پوشاک ، مامان یه تیشرت ارزون برداشت بعد که اومدیم خونه پیش خودم گفتم کاش منم برمیداشتم ست میشدیم . قرار شد فردا صبح بریم منم یه دونه بردارم . یه سرم رفتیم از دندون پزشکی نوبت گرفتیم ولی هنوز نمیدونم پولشو قراره از کجا بیارم . وقتی ام برگشتیم خونه طبق معمول اول " مهیار عیار " رو دیدیم که عاشقشم . برای شام 4 تا دونه پنکیک درست کردیم . بعدش برره و بعدشم سریال " مترجم " رو دانلود کردم فعلا یه قسمتشو دیدیم . سریال " شریک جرم " که شروع کرده بودیم رو دیشب تموم کردیم . پر چالش ترین روزام اینشکلی میگذره . وگرنه بعضا 1 ماه پامو از خونه بیرون نمیذارم . صبح ها بی انگیزه ترین آدم جهانم . اگه زمان برمیگشت عقب حتما یه مهارتی رو حرفه ای یاد میگرفتم . نه مثل الان که نه گیتار رو ادامه دادم نه کالیمبا رو نه چرم دوزی رو نه یوتیوب رو نه زبان رو . مثل علافا و بیکارا مثل دختری که سربار خانواده شده ، شبو صبح میکنم صبح رو شب . اصلا از خودم راضی نیستم . عمرمون داره میگذره هیچی از زندگی نفهمیدیم . کاش خریدار مو زنگ بزنه .

عارفه صاد عارفه صاد
Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ---- ۴۹ ۵۰ ۵۱ بعدی
Made By Farhan TempNO.7