301
امروز نیم ساعت از مراسم 7 مادربزرگم گذشته و ما خونه ایم . چرا ؟ چون چه اشکالی داره مگه بابام که پسر بزرگ و بچه اول خانواده س برای مراسم هفتم مادرش نره ؟ اشکالی داره مگه ؟ نرفته چون از همه خواهر برادراش بدش میاد . حالا شاید بپرسید روز اول و برای مراسم خاک سپاری چطوری رفتیم پس ! باید از بابام بپرسیم چون ما هم مثل شما نمیدونیم . نمیدونیم که اگر از عمه م خوشت نمیاد خب از روز اول نمیرفتی . اگر از اول رفتیم و اتفاقی نیوفتاد خب برای 7 هم همونطوری میرفتیم دیگه . مادربزرگم خدا بیامرز ، تمام دخترهاش و پسرهاش ، تمام عروس ها و داماد ها و همه ی نوه ها با اینکه یه سری با هم مشکل داشتن اما همه اونجا با هم حرف میزدن جز بابای من که با نصفشون مشکل داشت . حالا شاید سوال براتون پیش بیاد مشکل از کیه ؟! معلومه که از همه . بابای من که کاری نکرده ، بقیه همه مشکل دارن . اینا رو نوشتم سالها بعد خودم یا هرکسی که اینجا رو خوند داستان رو بدونه . بگذریم . فردای اون روز رفتیم . چون مادربزرگم کرج بود و باید مراحلی رو طی میکردن تا جسد رو بگیرن تقریبا تا 7 ، 8 شب طول کشید تا همگی به نوبت برسن و خاکسپاری موند برای فردا . ساعت 5 صبح فرداش هم مریم و محمد رسیدن . صبح رفتیم خاکسپاری و دو سه ساعت بعد من با مریم اینا برگشتیم شهرمون تا من به نوبت دندون پزشکیم برسم . ساعت 7 شب تقریبا جراحی کردم . با اینکه فک بالام درد میکرد ولی دکتر گفت من فکر میکنم دردش از دندون عقل پایینت باشه ، در نتیجه فک پایین رو جراحی کردم . فردا صبحش باد کرده بود لپم . و باید راه میوفتادیم دوباره برگردیم که برای مراسم سوم برسیم . رسیدیم ، رفتیم مسجد ، دو سه تا از دوستامون از قزوین اومده بودن و دایی و خاله م هم از شهرمون اومده بودن . بعد از مسجد همگی دوباره رفتیم سر خاک فاتحه بخونیم و تمام . همه رفتیم جز بابام . چرا ؟! چه اشکالی داره مگه ؟ بعدا خودش تنها میره فاتحه میخونه خب . مهموناشم که از قزوین اومده بودن رو تلفنی بدرقه میکنه خب چه اشکالی داره مگه ؟ روز اول عمه م داغ بود گریه میکرد به من گفت برو باباتو صدا کن ، میخواست بغلش کنه گریه کنه . هرچی من و مامان رفتیم بابامو از اتاق صدا کردیم عصبانی شد داد زد سرمون نیومد بیرون . امروز مامان عصبانی شد سر بابام داد زد گفت بعد از این حق نداری هر دو نفری که قهر کردن بدو بدو بری آشتیشون بدی . تو اصلا صلاحیت آشتی دادن رو نداری وقتی خودت به حرمت مادرت نتونستی دو روز خواهرتو تحمل کنی . مامانم خیلی ناراحته . میگه بابات شخصیت آدمو میاره پایین . فردای مراسم سوم که صبح بیدار شدیم برگردیم مامانم موقع خداحافظی گریه ش گرفت ، همه فکر کردن بخاطر مادربزرگمه . ولی من میدونستم به حال و زندگی خودش داره گریه میکنه .