332
امروز بخاطر سریال لیلا یکم گریه کردم ، از عصر تا حالا هنوزم سردردم خوب نشده . دو تام قرص خوردم . با خودم قرار گذاشتم از شنبه ی این هفته روتینم رو شروع کنم که فهمیدم هفته بعد عید قربانه فکر کنم و چند روزم تعطیله احتمالا برای تعطیلات دایی هام و مریم بیان اردبیل . مریم که هیچی ، ولی بقیه امیدوارم نیان واقعا انرژی ندارم . اما جدی جدی تماااام تلاشم رو میکنم از شنبه روتین منظمی داشته باشم . صاحبخونه به بابا زنگ زد گفت فعلا از فروش خونه منصرف شدیم و میتونید بشینید . ( اگه راستش رو گفته باشه ) . ولی بازم معلوم نیست شاید یه ماه دیگخ دوباره خونه رو بزاره برای فروش . اما فعلا یکم خیالمون راحت شد که احتمالا امسال هم اینجا میشینیم . بخاطر همین مامان میگه میخوام باشگاه ثبت نام کنم ، و به طبع اون منم احتمالا برم . فاصله خونمون تا باشگاه یک دقیقه س . اگر بریم باشگاه عالی میشه هرچند پولش زیاده و واقعا نمیصرفه . همون پول رو بزار جیبت تو خونه خودت ورزش کن یک روز درمیون هم برو پیاده روی . ماها عادت داریم واسه خیلی چیزا حتما باید پول بدیم . اگه بدن مشکلی داشته باشه اوکیه ولی صرفا برای ورزش کردن کلی راه وجود داره . مامانم ...
یکی دو هفته ای میشه میگه گردنش درد میکنه . تمام ذهنمو درگیر خودش کرده . بهشم میگم برو دکتر میگه آرتروزه دیگه . آخه از کجا میدونی مادر من ، شاید نباشه . شاید با دارو حل بشه . شاید نیاز به فیزیوتراپی باشه شاید با طب سوزنی حل بشه . تو که میدونی من چقدر روت حساسم خیلی استرس میدی . یه دکتر رفتن انقدر سخته ؟ برعکس بابام که تا تقی به توقی میخوره سریع ده تا دکتر میره ، مامانم نه دکتر میره نه قرص میخوره . ماساژ هم میترسم براش ضرر داشته باشه و بدتر شه . البته بعضی وقتا خیلی کم و آروم ماساژ میدم ولی میترسم . حتی باشگاه هم ممکنه ضرر کنه و وضعش بدتر شه . خدایا کاش من بمیرم ولی هیچوقت مریضی مامانمو نبینم . اوووف . راستی اون دوست خاله م زنگ زده بود به خاله م گفته بود من دختر خواهرتو خیلی پسندیدم ولی برادرمو هر کاری میکنیم راضی نمیشه میگه من زن نمیخوام . به مامانم گفتم بهتر ، این معلومه اهل زندگی و خانواده نیست ، همون بهتر که نشد . راجب سریال " آبان " هم بعدا یه پست میزارم . گوشیمم سکته دوم رو زد . دیگه اصلا کار نمیکنه . من هرچی زودتر بااااااید یه کار پیدا کنم یا یوتیوبم باید یه تکونی بخوره .