بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ

336

خیلی هفته ی عجیبی بود ، عجیب نه ، یه جوری بود . چهارشنبه هفته پیش بود فکر کنم مریم اومد . یه روز همگی رفتیم بیرون . فرداش یا پسفرداش مامان بزرگم رو بردن بستری کردن یه هفته س هنوز بستریه . خدا رو شکر پسرهاش هم همکاری میکنن وگرنه اگه قرار بود فقط مامانم و خاله م پیشش بمونن خیلی اذیت میشدن ، حتی یکی از زندایی هام هم میره چند ساعتی رو میمونه . امشبم نوبت مامانه بره بمونه ، احتمال 50% فردا مرخصش کنن . کاش مرخص کنن همه راحت شن همشون خیلی خسته شدن میدونم . مخصوصا دخترا که شبا میمونن . امروز رفتیم یه سر بهش زدیم ، زنداییم پیشش بود همونکه از ما خوشش نمیاد . کل فامیل ( غیر از چند نفر ) از ما خوششون نمیاد واقعا خیلی عجیب و جالبه . بعدش یه سر به بابا بزرگم زدیم بعدشم مریم خرید داشت دو ساعت خیابونا رو گشتیم ، کف پام درد میکنه الان . منم کلا این چند روز همش استرس دارم نمیدونم چرا . یا بهتر بگم هم میدونم چرا هم نمیدونم .

بابام این هفته بیشتر مراعات مریمو کرده که دعوا راه ننداخته ، بعد از اینکه مریم بره باز روز از نو روزی از نو . بیشتر استرس اونه ، یکمم برای بیکار بودنم ، هنوز نتونستم درآمد داشته باشم و تیکه های بقیه آزار دهنده س . انگار همه دست به یکی کردن روحم رو نشونه گرفتن . مامان بنده خدا از وقتی اومده داره برای مریم خیاطی میکنه ، بعدشم باید بره پیش مامان بزرگم ، قبلشم از ظهر تا 9 شب سر پا بوده . گردنشم که درد میکنه ، امیدوارم بدتر نشه . واقعا حال روحیم افتضاحه . من یه چیزی میگم شما یه چیزی میشنوید . افتضااااح . جسممون تیر خورده باشه چقدر درد میکنه ؟ چطوری میشیم ؟ حالا انگار من روحم تیر خورده . درد روح از درد جسم بیشتره . حتی زبانم نمیخونم دیگه . وقتی به اونهمه زحمتی که کشیدم فکر میکنم و بعد یهو ول کردم ، اعصابم خورد میشه . ولی از هفته بعد یا شایدم همین هفته شروع کردم دوباره . کم کم باید بخونم که فشار نیاد ، هر چند قبلا هم کم کم میخوندم . مریم فردا صبح نزدیکای ظهر قراره بره . مریم که بره مامان بزرگمم مرخص کنن انشالله به روتین قبلمون کم کم برگردیم . بنده خدا مامان یه هفته س یا بیمارستانه یا پشت میز خیاطی . دلم براش میسوزه . تو این یه هفته هیچکدوم از فیلما رو ندیدیم . کلی سریال هست باید ببینیم . عطرهام هم امروز رسیدن ، تو پست بعدی راجبشون مینویسم .

پ.ن : دیشب بعد از یه هفته که بیشتر خونه بودیم قرار شد بریم خونه خاله م ، مریم چند دست لباس برای خودش سفارش داد ، منم یه شومیز راه راه آبی سفید سفارش دادم . یه شومیز سفید هم مریم خودش از اینجا خریده اونم اگه پول داشته باشم میرم میخرم . تقریبا بیشتر موارد مورد نیاز کمد کپسولیم داره تکمیل میشه . البته که هرچی بخری بازم کمه ولی جند قلم دیگه بخرم رو به تکمیلی میره . مثلا قبلا از واجبات یه شوار پارچه ای مشکی گشاد و یه کتونی سفید بود ، اون دو تا رو گرفتم الان از واجبات یه دامن قهوه ای و کمربند با یه صندل قهوه ای هستش . و البته یه سری چیزای دیگه .

Last Comments :
Tags :
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan TempNO.7