329
امروز از صبح که بیدار شدم نمیدونم چرا چشمام خسته س . ظهر یه دوش گرفتم و قرار شد یکم بخوابیم بعدش پاشیم بریم خونه مامان بزرگ ، تازه چشمام گرم شده بود که صدای بابام بیدارم کرد . وقتی با صدای کسی از خواب بیدار میشم تپش قلب شدید میگیرم ، ناخودآگاه حسم میره سمتی که انگار قرار یه خبر بدی بدن . دیگه اعصابم خورد شد به مامان گفتم پاشو حاضر شو بریم . وقتی برگشتیم داشتیم سریال " آبان " قسمت اولو میدیدیم که مریم به واتس اپ مامان یه عکس فرستاد گفت مامان دوستم شمارتو داده به یکی اگه زنگ زد باهاش حرف بزن ببین شرایطشون چیه . گفت بهشون نگو که اردبیلین . بیاید قزوین برنامه بچینیم و این داستانا . سر قضیه دوست خاله م کم استرس داشتم ، استرس اینم اضافه شد . اصلا هنوز زنگ نزده . اصلا قزوین رفتن یا نرفتنمون معلوم نیست . نزدیک وقت پریودمم هست باعث شده استرسم چند برابر بشه . کاش میخوابیدم 5 سال دیگه بیدار میشدم . خسته م . اینجور مواقع خرید حالمو بهتر میکنه ، کلا ته حسابم 300 تومن پول دارم . زده به سرم باز دلم میخواد عطر بخرم ولی هم پولم کمه هم چیزای خیلی واجبتری هست که نیاز دارم مثلا یه کفش تابستونی . یا شومیز . قسمت اول آبان واقعا چرت محض بود . اما میخوام تا آخر ببینم تا خودم تحلیل کنم .