334
امروز یه دوش گرفتم یکم سرحال شم ولی یکم سردرد و معده درد داشتم ، سریع یع قرص خوردم . بابامم که بیرون بود زنگ زد گفت خاله و دایی اینا شام دارن میان ، منم بعد چندین سال یه بار هوس سوسیس تخم مرغ کرده بودم ، قرار شد بیشتر بخره همه با هم بخوریم . همیشه کارش همینه ، بدون اینکه با من و مامان هماهنگ کنه خود سر مهمون دعوت میکنه ، من انقدر حرص خوردم میتونستم سکته کنم واقعا . آخه چرا هماهنگ نمیکنی با ما . شاید من حالم خوب نیست ( که واقعا هو خوب نبود ) ، شاید مامان برنامه ی دیگه ای داره ، و هزار تا شاید دیگه . خلاصه اومدن مام غذا رو آماده کرده بودیم که دایی بزرگم به مامانم زنگ زد گفت مامان بزرگم حالش خوب نیست دارم میبرمش درمانگاه ، مامانم گفت بیا دنبال من باهم بریم ، خاله م هم گفت منم بیام . هول هولکی شام خوردن و رفتن . بقیه م یه ساعتی نشتن بعدش رفتن . اینم از امروز ما . راستی دیروز بخاطر دعوای پریروز ، بابا یه دویست زد کارتم ( قطعا پول کمیه ولی توانش همینه ) منم بخاطر اینکه یکم از استرس دیروزم کم بشه باز دو تا عطر اینترنتی سفارش دارم و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجم . امیدوارم بوشون رو دوست داشته باشم و نخوره تو ذوقم . این هفته انقدر استرس کشیدم همش پای یوتیوب بودم فیلم میدیدم ، از نتم فقط 7 گیگ مونده از زمانش 19 روز . رو شقیقه م هم تو همین یه ماه چند تا موی سفید دراومده ، قبلا نبود ، انقدر حرص خوردم و استرس کشیدم اینجوری شده . الان فقط منتظر عطرامم دلم میخواد زودتر دستم برسه ولی بخاطر تعطیلات احتمالا هفته بعد برسه دستم . مریمم یا امشب یا فردا شب با پسرخاله م زنش قراره بیاد اینجا . بخاطر مهمونی امشب سریالمون رو نتونستیم ببینم فینال فصل بود ( Kral Kaybederse ) البته مهمون نمیومد هم نمیتونستیم ببینیم چون مامان رفت درمانگاه . خلاصه اتفاقات این هفته .