بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ

334

امروز یه دوش گرفتم یکم سرحال شم ولی یکم سردرد و معده درد داشتم ، سریع یع قرص خوردم . بابامم که بیرون بود زنگ زد گفت خاله و دایی اینا شام دارن میان ، منم بعد چندین سال یه بار هوس سوسیس تخم مرغ کرده بودم ، قرار شد بیشتر بخره همه با هم بخوریم . همیشه کارش همینه ، بدون اینکه با من و مامان هماهنگ کنه خود سر مهمون دعوت میکنه ، من انقدر حرص خوردم میتونستم سکته کنم واقعا . آخه چرا هماهنگ نمیکنی با ما . شاید من حالم خوب نیست ( که واقعا هو خوب نبود ) ، شاید مامان برنامه ی دیگه ای داره ، و هزار تا شاید دیگه . خلاصه اومدن مام غذا رو آماده کرده بودیم که دایی بزرگم به مامانم زنگ زد گفت مامان بزرگم حالش خوب نیست دارم میبرمش درمانگاه ، مامانم گفت بیا دنبال من باهم بریم ، خاله م هم گفت منم بیام . هول هولکی شام خوردن و رفتن . بقیه م یه ساعتی نشتن بعدش رفتن . اینم از امروز ما . راستی دیروز بخاطر دعوای پریروز ، بابا یه دویست زد کارتم ( قطعا پول کمیه ولی توانش همینه ) منم بخاطر اینکه یکم از استرس دیروزم کم بشه باز دو تا عطر اینترنتی سفارش دارم و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجم . امیدوارم بوشون رو دوست داشته باشم و نخوره تو ذوقم . این هفته انقدر استرس کشیدم همش پای یوتیوب بودم فیلم میدیدم ، از نتم فقط 7 گیگ مونده از زمانش 19 روز . رو شقیقه م هم تو همین یه ماه چند تا موی سفید دراومده ، قبلا نبود ، انقدر حرص خوردم و استرس کشیدم اینجوری شده . الان فقط منتظر عطرامم دلم میخواد زودتر دستم برسه ولی بخاطر تعطیلات احتمالا هفته بعد برسه دستم . مریمم یا امشب یا فردا شب با پسرخاله م زنش قراره بیاد اینجا . بخاطر مهمونی امشب سریالمون رو نتونستیم ببینم فینال فصل بود ( Kral Kaybederse ) البته مهمون نمیومد هم نمیتونستیم ببینیم چون مامان رفت درمانگاه . خلاصه اتفاقات این هفته .

Last Comments :
Tags :
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan TempNO.7