بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

222 ( روزنوشت ) 11 / شهریور / 1401 - جمعه

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

سلام سلام امیدوارم عالی باشید

این هفته اصلا روزای خوبی نداشتم . راستش حوصله نوشتن هم ندارم حتی . کسی که دو هفته پیش قرار بود وضعیتش روشن بشه این هفته تقریبا روشن شد و تموم شد ( نیمه تمام البته ، ولی شما تموم شده بدون ) . یکشنبه 1401/06/06 که با مامان مغازه بودیم من رفتم 3 تا کتاب دیگه از نمایشگاه بخرم تو این مدت یه خواستگار زنگ زده و مامان واسه فرداش قرار گذاشته . صبح فردا بابا حالش بد شد ، باهاش رفتم اورژانس وقتی برگشتم شروع کردم به جاروبرقی کشیدن سیمش رو داشتم میکشیدم که یهو سیم از جاش کنده شد و دود کل خونه رو گرفت اولین بار بود همچین اتفاقی میوفتاد واقعا یه لحظه ترسیدم . شانس آوردم بیشتر خونه رو کشیده بودم . رفتم یه دوش گرفتم مامان اومد ناهار خوردیم یکم خوابیدم که یهو مامان بیدارم کرد که اگه یهو سر برسن چی ، با غرغرهای مامان پاشدم حاضر شدم یه ساعتم همونجوری نشستم تا بیان که باعث شد عصبی شم و سردرد بگیرم . نزدیکای 6:10 دقیقه اومدن تو نگاه اول از پسره بدم اومد راستش ، با دو تا خواهراش اومده بودن که اونا متوسط بودن . چایی رو که بردم براشون قرار شد ما بریم حرف بزنیم . بد حرف نمیزد ، پسر بدی به نظر نمیومد . اهل نماز و روزه ، آروم . زحمت کشیده بود برای زندگیش که یه مغازه بخره و کسب و کارش رو ادامه بده . شرایطش اوکی بود ولی ظاهرش باب دلم نبود . من همیشه گفتم ظاهر اولویت اولم نباشه هم باز مهمه برام . اینکه با یکی زندگی کنی ولی سلیقه ت نباشه اصلا قشنگ نیست . و این بدترین حس دنیاست . شماره ش رو داد و رفتن خلاصه . سریع حاضر شدیم رفتیم خونه مامان بزرگم . یه قرص خوردم شبم که برگشتم باز قرص خوردم ولی صبح همچنان با سردرد بیدار شدم واقعا حالم خوب نبود ، قرار بود همدیگه رو ببینیم که دیدم خوب نیستم اصلا ، کنسلش کردم . پریود شده بودم و خون ریزی نداشتم برای همین حالت تهوع و دلپیچه و سردرد داشتم فشار عصبی ام داشتم همش با هم زد ترکوند منو ، شب مامان از خونه مامان بزرگ که برگشت گفتم بریم دکتر اصلا خوب نیستم . رفتیم یه سرم زدن و دو سه تا آمپول که یهو تو کمتر از 30 ثانیه از آمپول آخر میگذشت که خیلی حس بهتری داشتم . خلاصه تقریبا خوب شدم اما دوران پریودیه خوبی ندارم معمولا . کتاب راز رو هنوز دست نزدم . سریال لیست پرواز رو به فصل 3 قسمت 2 رسوندم . از نمایشگاه کتاب کلی کتاب خریدیم با مامان . یه ملودی جدید با کالیمبا تمرین کردم که این هفته ویدیوش رو میگیرم و تو یوتیوب آپلودش میکنم . قسمت جدید یاغی رو هم دیدیم با مامان . یه مقوا گرفتم که باهاش برای چینی فلش کارت درست کنم . 2 درس جدید چینی رو هنوز ندیدم . زبان این هفته نخوندم تقریبا . همین . این آقای خواستگار هر روز چند تایی پیام میده که بی میل مجبورم جواب بدم . فردا یا پسفردا یه بار میریم بیرون ، این دیگه واقعا تا هفته بعد یا کامل تموم میشه یا زندگیه تلخ من شروع میشه . هیچی نمیدونم اما تا حالا اینطوری بهم نریخته بودم . ولی به خدا ایمان دارم ، میدونم که میدونه تو دل من چی میگذره و چی میخوام . 

مرسی که تا اینجا حرفامو خوندید ، برام دعا کنید .

امیدوارم هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .

شبتون شکلاتی

۴ ۰

روزنوشت

از ظاهرش خوشم نیومد..

(ببخشیدشون لطفا..ایشون دخلی در انتخاب ویژگی های ظاهربشون نداشتن ؛ و ِالا بلد بودن چطور زیبا باشن)

شما ببین طرف چقدر اعتبار داره بین دوستا و آشناهاشون..اخلاقشو بسنج.. دماغ و فک و اینارو میشه بعدا عمل کرد

کالیمبا!

چه خوب!.

 

 نمی دانم اما گویا تاثیر خلق و خوی پریودی هفته ای را هم می تواند به بد ترین شکل ممکن جلوه دهد!

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">