333
یکشنبه 11 خرداد 1404 تبدیل شد به یکی از بدترین روزهای زندگیم و البته بدترین روز سال 1404 تا به اینجا . حتی حوصله نوشتنش رو هم ندارم . بابا سر قضیه ارث دو سه ماهی میشه با خانواده ش درگیره . بعد از چهلم مادر بزرگم که عید بود ، بابام به عموم گفت سه چهار ماهه تکلیف این خونه رو روشن کن ، عمومم گفته بود باشه . با اینکه چهار ماه نگذشته اما بابام دیوانه شده ، یعنی باورتون نمیشه اگه بگم از استرس تو خونه خواب و خوراک نداریم . مدام در حال پیام دادن به این و اونه ، هر چی فحش از دهنش میاد به عمه هام و عموهام مینویسه ، دیوانه شده زده به سیم آخر . با ربط و بی ربط افتاده به جون همه . همشون انقدر وحشی ان انقدر بی حیان انقدر حرمت و آبرو سرشون نمیشه که نمیتونن 7 نفری یه روز دور هم جمع بشن و راجب این موضوع حرف بزنن . این کاریه که معمولا همه انجام میدن ولی اینا نمیتونن . یکی از یکی بدترنااا ولی جالبه هر کدومشون خودشون رو خوب میدونن و معتقدن خواهر برادر بدی دارن . سر دستشونم بابای خودم . فکر میکنه ...
بهترین انسان روی زمینه و همه ی اطرافیانش از جمله زن و بچه هاش و خواهر برادراش آدمای بدی هستن . هر کدومشون به یه شکلی میگن که برگه فروش رو نمیان امضا کنن . یکی میگه زیر 25 میلیارد بفروشید من امضا نمیکنم یکی میگه زیر 35 میلیارد بفروشید من امضا نمیکنم ، یه عمه م میگه من 30 سال پیش که بابام زنده بود بهش طلا دادم گفته بود در ازاش بهم یه تیکه زمین میده ، من سهم اون تیکه زمینم رو در ازای طلایی که داده بودم میخوام وگرنه امضا نمیکنم و و و هر کدومشون هر روز یه حرف جدید میزنن . همشم بخاطر اینه که نمیشینن با هم حرف بزنن . آقا هر چیزی یه قیمتی داره دیگه . مثلا من یه انگشتر دارم 2 گرم ، این یه قیمت داره دیگه من اینو تقریبا 12 میلیون میتونم بفروشم ، بخوام بخرم هم همینطور . کسی تا حالا نتونسته انگشتر 2 گرمی رو 100 میلیون بخره کسی م نتونسته انگشتر 2 گرمی رو 100 میلیون بفروشه . یکم بالاتر یا یکم پایینتر ممکنه بشه اما یه قیمت مشخص داره به هر حال . بگذریم . بابامم کلافه شده زده به سیم آخر . همشون میگن بفروش سهم مارم بده ولی هرکدوم یه سری شرط میزارن همونایی که گفتم . از یه طرفم بابام میگه اینا 25 سال منو عذاب دادن ، من بی پولی کشیدم ولی نذاشتن اونجا رو بفروشم سهممو بردارم ، الان که وقت فروش رسیده من چرا جلو بیوفتم ، اون ( منظورش عمو وسطی م هست که این مدت اونجا رو اون مدیریت میکرد و به مادربزرگ و عمه کوچیکم رسیدگی میکرد ) . باید بیاد خودش بفروشه سهم منم بده . عمومم میگه من گفتم سه چهار ماهه حلش میکنم ولی نمیتونم . اونجا رو خیلی دوست داره احتمالا دستش نمیره خونه پدریش رو بفروشه . نمیدونم دلیلش هرچی که هست به هر حال پا پیش نمیزاره بابامم میگه اونا دارن به من زور میگن من نمیزارم حقمو بخورن . منکه متوجه نمیشم منظورش چیه و کی داره بهش زور میگه ، شما اگه متوجه میشید منظورش رو به منم بگید . عموم میگه من هم راهم دوره هم نمیتونم بفروشم ، تو بفروش سهم منم بده . خلاصه بابام زده به سیم آخر عمو و عمه م رو بسته به فحش و تهدید هر چی از دهنش درمیاد بهشون میگه . هیشکدومشون جواب تلفنشو نمیدن ، اینم از صبح تا شب فقط داره پیام میده بهشون . تو فامیل به همه زنگ زده آبرو براشون نذاشته ، به همه زنگ میزنه میگه به اون ( عموم ) بگید تلفنای منو چواب بده . دیروز به شدیدترین درجه وحشی گریش رسیده بود ، زنگ زده به عمه م ، چنان جیغی میزد که تو هیچی فیلمی تا حالا هیشکی اینجوری جیغ نزده بود . تا حالا کسی رو من اینجوری اندازه بابام عصبی ندیده بودم . زنگ زده با جیغ و داد میگه میام خونه ت رو آتیش میزنم میام فلان میکنم ال میکنم بل میکنم . همه ی اینا رو بدترشو تو اس ام اس به عموم هم میگه .
+ اوووف واقعا خسته شدم دستام داره میلرزه بقیشو فردا اگه نمردم میام مینویسم . کسی که اینجا رو نمیخونه ، اگه میخونید فردا شب بقیشو مینویسم ، اگه کسی نمیخونه شاید چند روز دیگه اومدم ادامه ش رو نوشتم .