209 ( روزنوشت )
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
صبح جمعتون بخیر باشه
امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
صبح جمعتون بخیر باشه
امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
چند روزیه درست و حسابی نمیتونم اینجا بنویسم
تو یکی از دوره های خانم مهشید رئیسی شرکت کردم که به مدت 21 روز ساعت 5 صبح قرار بیدار بشم و یه سری کارها و تمرین ها رو انجام بدیم . دیروز 7 دی اولین روز بود که حتی زودتر از 5 بیدار شدم اومدم اینجا یکم بگردم که باز مجید یاسر لایو گذاشت و رفتم سروقت اون که تا ساعت 5 یکم وقتم پر شد . چون ایران نیست نصفه شب ما سر صبح اونا میشه فکر کنم . روز دوم چون شبش هرکاری کردم نتونستم خواب کافی داشته باشم با یه ساعت تاخیر یعنی ساعت 6 بیدار شدم اما خوشبختانه لایو رو سیو کرده بودن و وقت داشتم ببینم و خلاصه نویسی کنم . و فردا هم روز سوم هست که باید تا الان میخوابیدم اما چون کتاب " آبنبات هل دار " رو داشتم میخوندم میخواستم هر طور شده امشب تمومش کنم و تا الان نشستم پاش و به کوب خوندم و تمومش کردم و الان چشام داره بسته میشه . فردا ادامه این پست رو میام راجبش مینویسم .
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
امروز نت تا ساعت 12:30 خوابیدم مریم و محمد تا 4 فکر کنم خوابیدن دیگه ساعت 4 مامان با داد و بیداد بیدارشون کرد . ناهار خوردیم مامان حاضر شد بره مغازه مام حاضر شدیم باز با سیمین و وحید قرار بود بریم جاده سرعین قهوه خونه . نیما و علی نبودن خودمون 5 نفر بودیم برفم یه ذره اومده بود هوا یخ بود . بچه ها بودن بیشتر میگذشت اما باز خیلی خوب بود کلی خندیدیم منچ بود و دو تا بازی ام برده بودیم خلاصه کلی سرگرم شدیم . تا 8:40 دقیقه تقریبا موندیم بعد دیگه مامان زنگ زد باید میرفتیم مغازه دنبالش دیگه بلند شدیم راه افتادیم ، تو جاده م کلی خندیدیم خلاصه که خاطره خوبی شد .