بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۱۱ ق.ظ

100 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

شبتون بخیر بعد از دو سه روز اومدم دارم پست میزارم . این 3 روز از عجیب ترین روزای زندگیم بود . حسی که تا به امروز تجربه ش نکرده بودم . موکا رو جمعه ساعت 11:30 صبح رفتم از فرودگاه آوردمش . خیلی کوچیکتر از حد تصور من هست . خیلیییییییییی نااااااازه حتی مامانمم خوشش اومده همه اونایی که میگفتن پودل چیه آخه خیلی زشته همشون الان عاشقش شدن . ولی روز اول بدترین روز عمرم بود ، انقدر گریه کردم . همون اولین روز مامان و بابا هی غر زدن اشتباه کردی کاش نمیخریدی نمیتونی نگه داری و از این حرفا ، رفتم دیدم مامانم نشسته داره گریه میکنه میگه خیلی ناراحتم اینو خریدی کاش نمیخریدی indecision گریه مادر نقطه ضعف منه منم دیدم مامانم داره گریه میکنه و ناراحته تصمیم گرفتم پسش بدم و از اینکه مجبورم ردش کنم گریه م گرفت crying خیلی حس بدی بود بدترین حس دنیا رو تجربه کردم . مریض شده بودم استرس گرفته بودم تپش قلب داشتم تصور اینکه هر ثانیه میگذره و مامان اینا ناراضی ان بدجوری اذیتم میکرد . روز اول همش بغلش کردم هی باهاش بازی میکردم بد عادت شد نمیتونستم تنهاش بزارم پارس میکرد همین موضوع باعث شد مامان اینا بیشتر اصرار کنن که ردش کن بره تا اینکه از دیشب ...

شکور .. آرتمیس ツ
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۰۳ ب.ظ

99 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امروز صبح ساعت 11:30 سگ رو گرفتم آوردم . مامان انقدر غر زد نشست گریه کرد اعصابمو ریخت به هم ، به مجموعه ای که ازشون خریده بودم پیام دادم ببینم راضی میشن برگردونمش یا نه . دعا کنید قبول کنن . 

Amir chaqamirza کژال .. فاطـــღـــمـه ツ علیرضا آهنی آرتمیس ツ
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ

98 ( آشتی من و بابا )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

اونایی که مطالب قبلتر رو خونده باشن میدونن من و بابا چند ماهی بود سر یه موضوع کاملا الکی و بی دلیل حرف نمیزدیم . سر اینکه چرا من رمز اکانت مفید آنلاینم رو عوض کردم 😐 همون روز رمز رو رو کاغذ نوشتم بهش دادم باز قبول نکرد 😐 . دیشب سردرد بدی داشتم ، 3 تایی نشسته بودیم مامان و بابا رو به روی من بودن ، مامان رو یه کاغذ یه چیزی نوشت اومد سمت من گفت یه کاری میخوایم بکنیم surprise هر چی فکر کردم متوجه نشدم منظورش چیه . یهو بابا اومد مامان کاغذو داد به من گفت اینو بده بابا بگو ببخشید ( رمزم بود ) کاغذو دادم گفتم ببخشید یهو دیدم بابا گوشواره ای که تقریبا 10 سال پیش فروخته بودیم رو آورد داد بهم surprise بعد روبوسی کردیم و تموم شد . بابت گوشواره خیلی خوشحال شدم 😍👏🏻 تقریبا 9،10 سال پیش فکر کنم 200 هزار تومن فروخته بودیم . 

زری ... زری ... نویسنده آشنا یاسمن گلی:) macho picho آرتمیس ツ فاطـــღـــمـه ツ
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ق.ظ

97 ( داستان )

دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود .

برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند ، سرنوشتی متفاوت داشته اند ؟ 

از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند ، پاسخ داد : 
علت اصلی شکست من ، پدرم بوده است !
او هم یک معتاد بود ...
خانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشت ...
چه توقعی از من دارید ؟ من هم مانند او شده ام . 

از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند . 
در کمال ناباوری او گفت : 
علت موفقیت من پدرم است !
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگی اش را می دیدم و سعی کردم که از آن رفتارها درس بگیرم و کارهای شایسته ای جایگزین آن ها کنم . 

طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۵۲ ق.ظ

96 ( کوتاه نوشت )

فرشته گفت : 
پس قرارمان این باشد .
هر چه انسان روی زمین انجام داد 
نتیجه اش را ببیند .
خدا گفت : غیر از دل شکستن
که جواب آن را خودم می دهم .

حواسمون باشه دل کسی رو نشکنیم 😊🌸🌸

 

Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۴۵ ۴۶ ۴۷ ۴۸ ۴۹ ۵۰ ۵۱ ---- ۶۷ ۶۸ ۶۹ بعدی
Made By Farhan TempNO.7