بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۳:۵۱ ب.ظ

324

امروز صابخونه زنگ زد و گفت خونه ش رو میخواد بفروشه و باید خونه رو خالی کنیم . حدس میزنید من در حال انجام چه کاری بودم ؟ داشتم کمد لباسام رو مرتب میکردم و به شکل جدیدی که مدت ها میخواستم بچینم ، میچیدم . به همین راحتی . خیلی خورد تو ذوقم . حالا مگه خونه میشه پیدا کرد این وقت سال . این دفعه م اگه بتونیم خونه 3 خواب پیدا کنیم واقعا معجزه میشه ، که خیلی بعید میدونم بتونیم . بابامم دوباره از استرس حتما مریض میشه . یکی دو ماه داستان داریم حالا . اتفاقا من این خونه و این اتاقم رو دوست ندارم . ولی در کل پیدا کردن خونه و اسباب کشی کار سختیه ، مخصوصا با پول ما . دعواها داریم این یکی دو ماه . کاش میتونستم بخوابم دو ماه دیگه بیدار شم . فکرم خیلی درگیر شد . دیدید گفتم نمیشه آدم ذهنش آروم باشه همیشه یه اتفاقی میوفته بالاخره . امیدوارم هرچی زودتر یه خونه سه خواب پیدا کنیم که هم خوب باشه هم خیلی پایین شهر نباشه .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

323

امروز داشتم گالری گوشیم رو تمیز میکردم چند تا ویدیو قدیمی از استاد آردفروشان دیدم حس گیتار تمرین کردن تو دلم زنده شد ، بعد از چند سال گیتار رو دوباره دست گرفتم وقتی شروع به تمرین کردم اولین ملودی ایی که نواخته شد آهنگ "پرواز" بود ، واقعا این آهنگ رو خیلی دوست دارم و همیشه دوست داشتم بتونم کامل و بی نقص بنوازم . روند یادگیری زبان آلمانیم خیلی کند شده ، فقط با اپ "بوسو" دارم میخونم فعلا که خیلی اپ مفیدیه من واقعا دوسش دارم . شاید کم کم کالیمبا رو هم شروع کردم . از یوتیوب دلسرد شدم ، هممون همینیم ، وقتی یه کاری رو شروع میکنیم ممکنه یه جاهایی کم بیاریم و دلسرد بشیم . سریال اشرف رویا رو همین الان داشتم میدیدم قسمت جدیدش رو ، خیلی جای حساسی تموم شد لامصب . کتاب "کتابخانه نیمه شب" رو همونطور گذاشتم و دستم نمیره بخونمش نمیدونم چرا داستانش جذبم نکرد . شاید دل نمیدم بهش شاید باید صبر کنم یکم جلوتر بره داستان نمیدونم . متاسفانه جز ژانر عاشقانه و کمدی ، چیز دیگه ای جذبم نمیکنه . جالبه کلی کتاب فلسفی دارم . هم دوست دارم مثلا از فلسفه بخونم هم علاقه ندارم ، مغزم نمیکشه .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ

322

لینک ویدیو جدیدم که همین الان آپلود کردم . ( کلیک ) این همون کانالیه که قرار بود لینکش رو بزارم . ویدیو به درد بخوری نیست ولی اگه یه ربع گوشی رو روشن بزارید تا پخش بشه (میتونید نگاه نکنید اصلا) برای کانالم میتونه مفید باشه . ممنون

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

321

امروز صبح ساعت 11 بیدار شدم ، خیلی دارم سعی میکنم مثل قبل شبا زود بخوابم صبحا هم زود بیدار شم فعلا که موفق نشدم . یکم سعی کردم آلمانی بخونم یکم ویدیوها رو بالا پایین کردم رسیدم به استندآپ های مکس امینی ، این بشر واقعا عالیه ، یکی از دلایل من برای آشنایی با زبان آلمانی مکس بود . دلیلشو نمیدونم اما مکس همیشه فقط تو کشور آلمان استندآپ هاش رو به زبان فارسی برگزار میکنه . یه اجرا داره جدیدا تو یوتیوبش آپلود کرده به اسم " گوسفند نجس " بعد اینکه چند تا از ویدیوهاش رو دیدم ترغیب شدم برم این اجرا جدیده ش رو ببینم ، خیلی جالب بود یک ساعت خندیدم خلاصه . بعد ناهار که خوابیدم ، خواب دیدم رفتم اجرای مکس ، ردیف اول نشستم و اونم داره اجرا میکنه ، یه لحظه اومد پایین کنارم یا رو به روم نشست (جاش دقیق یادم نیست) منم یهو گرفتم جفت لپ هاش رو محکم بوس کردم لپ هاش قرمز شد . بعد که برگشت بالا و داشت به اجراش ادامه میداد من به لپای قرمزش نگاه میکردم خنده م میگرفت اونم میدید دارم بهش میخندم خودشم میخندید . اجراش که تموم شد نگاش کردم دیدم با ایما و اشاره داره بهم میگه بیست دقیقه بعد فلان جا باش ، منم طبق معمول هیچی از آدرس نمیفهمم که ، متوجه منظورش نشدم ، مجبور شد برای رو یه کاغذ بنویسه آدرس رو و بزاره رو اون صندلی که همیشه کنارش هست . چند تا کاغذ دیگه م اونجا بود ، بعد اینکه مکس رفت هرچی گشتم کاغذ رو پیدا نکردم . خیلی ناراحت کننده بود ولی دیگه از خواب بیدار شدم . خیلی خواب شیرینی بود . الانم پاشدم ضرفا رو شستم چای دم گذاشتم مامان اینا اومدن بشینیم پای سریال . زنگ زدم مامان ، گفت بابا فشارش بالا رفته ، رفته بیمارستان دارم میرم پیش اون . میخواستم یکم دیگه تا اونا بیان آلمانی بخونم کلا مامان که اینو گفت حس و حالم پرید یکم استرس گرفتم نکنه مثل پارسال بشه یهو سکته کنه باز . تا برسن خونه من از استرس میمیرم . البته چند روز پیشم اینطوری شد رفت دکتر یه قرص زیر زبونی دادن بهش کم کم خوب شد . امیدوارم ایندفعه م چیزیش نشه . بعد از دیدن همچین خواب شیرینی همچین اتفاقی نباید میوفتاد . من برم ببینم میتونم آلمانی بخونم یکم .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۵۴ ق.ظ

320

انقدر ذهنم درگیر بود که متوجه نشدم دیروز پنجشنبه بود ، فکر میکردم جمعه س و اومدم نوشتم . تازه امروز متوجه شدم که دیروز پنجشنبه بود و امروز جمعه هست . به هر حال . " جان سخت " قسمت آخرشم دیدیم امشب ، خیلی بهتر از این میتونست تموم شه ، خیلی چیزا ناتمام موند تو ذهن مخاطب . میتونستن یا یه قسمت هم اضافه بسازن یا فصل دومش رو بسازن ، هیجان خاصی نداشت ، خیلی قسمت آخر رو دوست نداشتم . امروز جز سریال دیدن رسما هیچ کار دیگه ای نکردم . قرار بود برای شنبه برنامه ریزی کنم اونم نکردم . همین الان که دارم مینویسم سرم درد میکنه . چیکار کنم خدایا خسته شدم ، احساس میکنم اتفاق ها تو ذهنم نمیمونه و فراموش میکنم ، آلزایمر اونم تو این سن . خیلی چیزا یادم میره ، گوشی رو بردارم یادم میره چیکار داشتم ، در یخچال رو باز میکنم یادم میره چی میخواستم ، مامانمو صدا میکنم ولی حرفم یادم میره ، سریال ها رو که میبینم اتفاق قسمت قبل یادم میره . ذهنم بیشتر از حد تصور آشفته س . باید کار پیدا کنم ، باید کسب درآمد داشته باشم . نه عشقی تو زندگیم هست ، نه پولی ، نه کاری ، نه هدفی نه انگیزه ای نه تفریحی نه دوستی ... تقریبا هیچی ندارم جز خانواده و سلامتیشون . مگه میشه یه آدم انقدر هیچی تو زندگیش نداشته باشه ؟ اونم تو سن من . فقط کار یا فقط عشق اگه تو زندگیم بود دیگه بقیه چیزها مهم نبود ، که نیست ، هیچکدومش نیست . در ظاهر انگار از خودم راضیم ، هرکی از دور نگاه میکنه میگه میخوری میخوابی قسط نداری دردسر نداری کیف دنیا رو میکنی ، ولی در واقع از خودم راضی نیستم . اون چیزی که تو ذهنم از خودم ساختم با چیزی که در واقع هستم زمین تا آسمون فرقشه . اوووف . مرسی که غرغرهام رو تا اینجا خوندید . خلاصه که قدر زندگیتون رو بدونید . شبتون شکلاتی 🍫

Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ---- ۶۷ ۶۸ ۶۹ بعدی
Made By Farhan TempNO.7