بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

304
‎۳۵۲ ـُـمین روزِ سال

دندونم همچنان درد میکنه ، یکم کمتر شده نسبت به قبل اما بعضی وقتا درد میکنه ، دکترم نوبت نمیده وقت نداره . یا باید تا بعد عید صبر کنم با تعرفه جدید جراحی کنم یا برم درمانگاه پیش یه دکتر دیگه . احتمالا فردا یه سر برم درمانگاه اگه نوبت بدن جراحی میکنم ، خسته شدم نمیخوام با دندون درد وارد سال جدید بشم . قضیه مغازه کنسل شد . از روتینی که نزدیک به یک ماه بود انجام میدادم فاصله گرفتم و این موضوع اذیتم میکنه . یکم بیشتر گوشی دستم میگیرم . کمتر کتاب میخونم . و چون به قسمت های یکم سخته آلمانی رسیدم کمتر میخونم . کاش روتینم بهم نمیخورد کاش میتونستم برگردم به روال قبل . احتمالا تا عید روتینم همینطوری تق و لق باشه . فقط باید تلاش کنم هر طور شده حتی اگه درس های جدید نخونم ، همون درسای قدیمی آلمانی رو مرور کنم تا از ذهنم نپره ، کلی زحمت کشیدم تا اینجا رسوندم خودم رو . سریال "Sahipsizler" رو امشب قسمت 14 رو نشون داد که دیدیم . قسمت اول حس خوبی نداشتم اما الان دوسش دارم . جالب شده سریال قشنگیه . یه سریال جدید قرار شروع بشه به اسم "Eşrefrüya" که خیلی دوست دارم سریعتر شروع بشه بازیگر محبوبم بهترین بازیگر ترکیه بازی کرده کاراکترشم دقیقا همونیه که دوست دارم . قسمت سوم ویدیو حسام علینژاد رو هم دیدیم همونطور که فکر میکردم پولیه و 8 میلیون پول میخواد برای اپلیکیشنش . حالا اگه راست باشه و بشه باهاش به درآمد رسید یه چیزی ، ولی اگه همش کشک باشه واقعا نامردیه . هم پولت بره هم هیچی به هیچی . منکه متاسفانه ندارم ، تا فردا تلاش میکنم ، اگر تونستم جور کنم شاید بخرمش اگرم نتونستم لابد قسمت نیست مام روی پولداری و آرامش رو ببینیم دیگه . زوری که نمیشه . اینکه کتاب نمیخونم خیلی رو مخمه . کاش کتاب رمان ایرانی میداشتم تا قبل عید میخوندم . برای کتاب های دیگه ذهنم آماده نیست . بابا احتمالا فردا صبح بره آستارا . شبتون شکلاتی

۰ ۰ ۱

303
‎۳۴۷ ـُـمین روزِ سال

سلام . امروز صبح یه دوش گرفتم که ظهر با مامان بریم کاریابی ولی دیدم مامان خیلی تمایل نداره منم گفتم باشه نریم . گفت اگه خودمون مغازه باز کنیم پیش خودمون میمونی کار میکنی . 4 درس از آخرین درسی که با اشکان خونده بودم رو دوباره امشب مرور کردم که یادآوری بشه و از فردا بتونم ادامه ش رو بخونم . یه ماسک موی داخل حمام بیول یه ماسک موی بعد از حمام بیول پارسال خریدم انقدر بوشون خوبه دلم نمیاد استفادشون کنم . بوی بستنی شکلاتی میدن . بین عطرها در به در دنبال عطری میگردم که نزدیک ترین بو رو به اینها داشته باشه . امروز بعد یک سال با یه دوست قدیمی که یکی از آَشناهاشون عطرفروشه حرف میزدم و تصادفا فهمیدم برند بیول رو اینا تولید میکنن ، گفت اسانسش رو من دارم برای خودم تو ظرفای عطر ریختم هر وقت میزنم تا دو روز بوش میمونه . چقدر خوشحال شدم با شنیدن این خبر . بهش گفتم اگه ارزون باشه یه 10 میل از لوسیون مو و یه 10 میل هم از اسانس ماسک مو برای منم کنار بزاره مریم وقتی برای عید داره میاد بره ازش بگیره بیاره . گفتم از دوستشم بپرسه کدوم عطرها مشابه بوی این دو تا هستن . دندونمم دیشب شدید درد میکرد . خسته شدم دیگه .

عکس دندونم و محصولات بیول

۰ ۰ ۰

302
‎۳۴۶ ـُـمین روزِ سال

سلام . این هفته کتاب "همیشه در قلب منی" رو تموم کردم . کتاب خوبی بود فقط آخرش رو خیلی دوست نداشتم . برای کتاب بعدی انتخاب خاصی ندارم . کتاب های خوبم رو برای سال جدید نگه داشتم . قهوه پدری رو تموم کردیم . آکتور رو هم تا 12 دیدیم . ازازیل هم قسمت جدید فردا میاد . جوکر رو هم فعلا یکی دو هفته ترجیح میدم نبینیم . از سریال های ترکیه فقط "Sahipsizler" رو تا 13 دیدیم و یه سریال هم جدید شروع شده به اسم "Kral Kaybederse" که کلا 3 قسمت پخش شده همشو دیدیم . کلا تو حسابم 230،000 تومن بود بود باز جوگیر شدم یه عطر 1 میل "گودگرل" سفارش دادم . پول داشتم بیشتر سفارش میدادم ولی ندارم متاسفانه . درد دندونم کمتر شده اما همچنان هست . امروز شانسی یه آگهی استخدام تو یه تولیدی لباس دیدم به عنوان کمک خیاط ، نوشته بود آموزش هم میدن . با حقوق 8 تومن و بیمه . قطعا پول کمیه ولی از هیچی خیلی بهتره . من به خیاطی علاقه ندارم ولی حداقل انقدری که بتونم پول جراحی دندونام رو دربیارم یکمم برای خودم بمونه که خرید کنم و خیلی کم هم پس انداز کنم کافیه برام . حداقل برای شروع خوبه . تازه اگه از پسش بربیام و کم نیارم . حتی یک ماه هم بتونم برم بازم برام کافیه . احتمالا بعد از عید 1 تومن هم رو حقوق بزاره . کاش بتونم برم . هم سرم گرم میشه هم روحیه م عوض میشه از این بی پولیه مطلق درمیام . تو پیج حسام علینژاد تو کلوز فرندش ادد شدم (نمیدونم این کلوز فرند حقه ی جدیده یا واقعیه) خودش که میره رندم یه تعداد کمی رو تو کلوزش آورده و میخواد به درآمد دلاری برسوندشون . اگه واقعی باشه و بتونم از اونجام به یه درآمدی برسم عالی میشه . اگه شماها هم تو کلوزش باشید پس یعنی اینا همش دروغه ولی اگه نیستید میتونه راست باشه پس . اینطوری میتونم مامانم رو نجات بدم . دعا کنید نیرو نگیره تا شنبه من برم و شرایط و محیط جوری باشه که بتونم بمونم . حتی شده 1 ماه . شبتون شکلاتی .

۲ ۰ ۰

301
‎۳۳۸ ـُـمین روزِ سال

امروز نیم ساعت از مراسم 7 مادربزرگم گذشته و ما خونه ایم . چرا ؟ چون چه اشکالی داره مگه بابام که پسر بزرگ و بچه اول خانواده س برای مراسم هفتم مادرش نره ؟ اشکالی داره مگه ؟ نرفته چون از همه خواهر برادراش بدش میاد . حالا شاید بپرسید روز اول و برای مراسم خاک سپاری چطوری رفتیم پس ! باید از بابام بپرسیم چون ما هم مثل شما نمیدونیم . نمیدونیم که اگر از عمه م خوشت نمیاد خب از روز اول نمیرفتی . اگر از اول رفتیم و اتفاقی نیوفتاد خب برای 7 هم همونطوری میرفتیم دیگه . مادربزرگم خدا بیامرز ، تمام دخترهاش و پسرهاش ، تمام عروس ها و داماد ها و همه ی نوه ها با اینکه یه سری با هم مشکل داشتن اما همه اونجا با هم حرف میزدن جز بابای من که با نصفشون مشکل داشت . حالا شاید سوال براتون پیش بیاد مشکل از کیه ؟! معلومه که از همه . بابای من که کاری نکرده ، بقیه همه مشکل دارن . اینا رو نوشتم سالها بعد خودم یا هرکسی که اینجا رو خوند داستان رو بدونه . بگذریم . فردای اون روز رفتیم . چون مادربزرگم کرج بود و باید مراحلی رو طی میکردن تا جسد رو بگیرن تقریبا تا 7 ، 8 شب طول کشید تا همگی به نوبت برسن و خاکسپاری موند برای فردا . ساعت 5 صبح فرداش هم مریم و محمد رسیدن . صبح رفتیم خاکسپاری و دو سه ساعت بعد من با مریم اینا برگشتیم شهرمون تا من به نوبت دندون پزشکیم برسم . ساعت 7 شب تقریبا جراحی کردم . با اینکه فک بالام درد میکرد ولی دکتر گفت من فکر میکنم دردش از دندون عقل پایینت باشه ، در نتیجه فک پایین رو جراحی کردم . فردا صبحش باد کرده بود لپم . و باید راه میوفتادیم دوباره برگردیم که برای مراسم سوم برسیم . رسیدیم ، رفتیم مسجد ، دو سه تا از دوستامون از قزوین اومده بودن و دایی و خاله م هم از شهرمون اومده بودن . بعد از مسجد همگی دوباره رفتیم سر خاک فاتحه بخونیم و تمام . همه رفتیم جز بابام . چرا ؟! چه اشکالی داره مگه ؟ بعدا خودش تنها میره فاتحه میخونه خب . مهموناشم که از قزوین اومده بودن رو تلفنی بدرقه میکنه خب چه اشکالی داره مگه ؟ روز اول عمه م داغ بود گریه میکرد به من گفت برو باباتو صدا کن ، میخواست بغلش کنه گریه کنه . هرچی من و مامان رفتیم بابامو از اتاق صدا کردیم عصبانی شد داد زد سرمون نیومد بیرون . امروز مامان عصبانی شد سر بابام داد زد گفت بعد از این حق نداری هر دو نفری که قهر کردن بدو بدو بری آشتیشون بدی . تو اصلا صلاحیت آشتی دادن رو نداری وقتی خودت به حرمت مادرت نتونستی دو روز خواهرتو تحمل کنی . مامانم خیلی ناراحته . میگه بابات شخصیت آدمو میاره پایین . فردای مراسم سوم که صبح بیدار شدیم برگردیم مامانم موقع خداحافظی گریه ش گرفت ، همه فکر کردن بخاطر مادربزرگمه . ولی من میدونستم به حال و زندگی خودش داره گریه میکنه .

۳ ۰ ۰

300 ( مادربزرگم رفت 🖤 )
‎۳۳۲ ـُـمین روزِ سال

قسمت 4 جوکر رو دیدیم داشتیم قسمت 6 آکتور رو میدیدیم که گوشی بابام زنگ خورد ، عمه م بود ، یهو دیدیم داره پشت تلفن داد و بیداد میکنه ، دلم هوری ریخت ، گفت ننه م رفت بعدش گوشی رو قطع کرد . بابام 30 ثانیه چشماشو بست سرشو تکیه داد . زد زیر گریه با صدای بلند . رفتم کنارش نشستم بغلش کردم گفتم هنوز که چیزی نمیدونیم شاید حالش بد شده بردنش بیمارستان . مامان زنگ زد شوهر عمه م که موضوع رو بپرسه . خبر تایید شد . بابام داشت بلند گریه میکرد و به دنیا فحش میداد . بنده خدا آلزایمر داشت ولی سالم بود . طبق گفته ها مثل اینکه ایست قلبی کرده . شوک عجیبی بود . هیشکی آمادگیش رو نداشت . بابام اینا 7 تا بچه ن ، نصفشون با همدیگه حرف نمیزنن . هیچی از رسم و رسوم نمیدونن . الان هرکدوم اون یکی رو مقصر میدونه . کرج خونه عمو کوچیکم بوده این اتفاق افتاده . از اونجا باید ببرن بهش زهرا شستشو بدن تا مجوز بدن بتونن بیارن اینور که احتمالا تا فردا عصر یا شب طول میکشه . فردا باید بریم . دندونمم شدید درد میکنه وقت پریودمم نزدیکه . نمیدونیم قرار چی بشه . الان کرج قیامته احتمالا . طوفان در راه است . ولی احتمالا آخرین طوفان یا یکی مونده به آخری باشه . دیگه داره تموم میشه این داستان . فقط میمونه انحصار وراثت . همون موضوعی که سال ها سرش دعوا بود . 🖤

۱ ۰ ۲