آلباتروس
دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۵۱ ق.ظ
بچه ها فروشگاه " سراد " مسابقه گذاشته و از بین کسانی که تا فردا شب ساعت 9 عطر بخرن ، وارد قرعه کشی آیفون 17 میشن . قسطی و در 4 قسط میتونید پرداخت کنید . خودمم دیروز دو تا عطر سفارش دادم و قرار قسطی پرداخت کنم . این سومین دفعه ای هست که دارم ازشون خرید میکنم و واقعا راضی ام . هرکی خرید کنه بهش یه کد معرف میدن که اگه بقیه هم موقع خرید از کد شما استفاده کنن ، شانستون برای برنده شدن آیفون بیشتر میشه . تعداد شرکت کننده ها هم خیلی زیاد نیست و احتمال برنده شدن بالاست . من کد معرفم رو میزارم هر کی دوست داشت میتونه استفاده کنه . امیدوارم شما هم برنده آیفون بشید .
کد معرف من : 17maxt161
آلباتروس
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ
تقریبا بعد 2 ماه اومدم پست بزارم . امسال به طرز عجیبی حتی روز تولدم حسش نبود پست بزارم در صورتی که چند سالی میشه که هر سال حتما میومدم و پست میذاشتم . بعضی وقتا تنها تفریحم سر زدن به اینجا میشه ، بعضی وقتام چند ماهی دور میشم از اینجا و اصلا حوصله سر زدن ندارم . بگذریم . انقدر زمان زیادی گذشته که نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم . مهمترین اتفاق این بود که مامان رو بردیم تهران و دکتر گفت نیاز به عمل نیست ولی سال بعد دوباره برای چک آپ بیا اگه سوراخ قلبت گشادتر شده باشه ، آنژیو میکنیم . اتفاق بعدی اینکه بالاخره تسلیم شدم و پذیرفتم که اضطراب اجتماعی دارم و تصمیم گرفتم برم دکتر . پارسال به اصرار مامان رفتیم ، یک ماه هم قرصاش رو خوردم ولی چون نمیخواستم قبول کنم که مشکل دارم ، دیگه ادامه ندادم . ولی بالاخره به خودم قبولوندم که مشکل دارم و ترس از اجتماع داره منو نابود میکنه . دو ماه پیش با مامان رفتیم دکتر یه سری قرص های جدید داد همه رو منظم استفاده کردم تا امروز . و خودم تاثیر مثبتش رو دارم درون خودم حس میکنم . وقتی تهران بودیم و مامان رو بردیم بیمارستان ، سعی میکردم از اونا جدا شم و خودم بیمارستانو بگردم و هی اینور اونور برم تا ترسم بریزه . بیمارستان بزرگ بود و شلوغ . و من برای اولین بار قدم بزرگی در راستای بهبود خودم مقابل ترس از اجتماع برداشتم . خودم حس خوبی داشتم . رفتیم سینما کوروش فیلم " زن و بچه " رو دیدیم . خیلی طولانی بود و فقط یه سکانسش به نظرم درس مهمی داشت . از تهران برگشتیم قزوین ، چند روز موندیم ، موقع رفتن من بهو تصمیم گرفتم بمونم . منی که وقتی خونه کسی میمونم قلبم میگیره و دوست دارم زودتر برگردم خونمون و برم تو اتاقم ، اینم دومین قدم مهم زندگیم بود که برداشتم . مامان بابا برگشتن اردبیل ، من موندم خونه خواهرم .
آلباتروس
يكشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۱۵ ق.ظ
پریروز که در حال نوشتن پست بودم مامانم داشت با تلفن حرف میزد ، میشنیدم داره با دوستامون حرف میزنه ولی متوجه نشدم قضیه چیه . بعد اینکه پست رو نوشتن گوشی رو گذاشتم کنار متوجه شدم یه سری دیگه از دوستامون تو راهن و قرار یه ساعت دیگه ش برسن ، من بخاطر آرامبخش هایی که زده بودن و اون قرص خواب آوری که خورده بودم همچنان خوابم میومد ، خوابیدم و فردا صبحش با مهمونا سلام احوال پرسی کردم . باورم نمیشد انقدر خوابم میومد و گیجه خواب بودم . واقعا حس بدی بود . کل دیروز همش خواب بودم ، وقتایی ام که بیدار بودم تو فضا بودم اصلا . شب برای شام رفتیم شورابیل یکمم هوا سرد بود . مهمونا شب رو موندن و امروز صبح همگی رفتن به جز زهرا خانم و علی آقا که فکر کنم میخوان خونه بخرن اینجا . تازه امروز یکم احساس بهتری دارم . وقت پریودمم هست اعصابم ریخته بهم . دیروز بالاخره یه شلوار سفارش دادم ببینم کی میرسه دستم ، چند روز پیشم یه کت سفارش دادم . برای جفتشم خیلی ذوق دارم امیدوارم جنسشون و تنخورشون خوب باشه و نخوره تو ذوقم . کت 15 روز کاری طول میکشه تا برسه دستم ، خیلی زیاده ولی چاره ای ندارم باید صبر کنم . امیدوارم همونی باشه که میخوام .
آلباتروس
جمعه, ۱ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ
امروز ساعت 12 از خونه زدیم بیرون ساعت 21:45 دقیقه برگشتیم خونه . یعنی الان قشنگ جنازه ی جنازه م . اول رفتیم سمت فندق لو . بعد تلکابین سوار شدیم بعدش یه جایی همون اطراف نشستیم ناهار خوردیم ، من داشتم میمردم از خواب ، آفتابم مستقیم میزد قشنگ داشتم میسوختم ولی خوابم میومد یکم به سختی خوابیدم ، بعدش یه نیم ساعتی ام نشستیم و رفتیم سرعین انقددددر شلوغ بود فقط تو ترافیک گیر کردیم و برگشتیم . باد خیلی زیاد بود اذیت شدیم موهام تو هوا پخش بود آفتاب میزد شال رو هوا بود . خیلی انرژی ازم رفت . همینکه رسیدیم خونه اول رفتم WC بعدش صورتمو شستم مسواک زدم موهامو شونه کردم تونر زدم الان حس بهتری دارم . ولی خسته م خیلی . به زور میخوام خودمو نگه دارم یکی دو ساعت تا شب راحت بخوابم . فردام باز کلی برنامه دارن . من اشتباه کردم دیشب که درمانگاه بودم دکتر یه قرص آرامبخش داده بود دیشب بعد شام نصفشو خوردم ، امروز اگه میشمردم حداقل 200 دفعه خمیازه کشیدم . همش منگ بودم ، آخراشم که داشتیم از سرعین برمیگشتیم دیگه کلافه بودم حالت بی قراری داشتم . خلاصه یه سره بکوب تفریح رفتن خسته کرد منو .
آلباتروس
دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۰۶ ب.ظ

دیروز یه سر با مامان رفتیم بیرون ، استایلمو خیلی دوست داشتم . دوست داشتم عکسشو به عنوان یادگاری اینجا ثبت کنم . ذهنم درگیر عمل قلب مامانه . یعنی هزینه ش چقدر میشه ؟! نمیشه که از قلب به آدم نگن . شاید 200 میلیون باشه ، از کجا جور کنیم آخه ! اونم یه روزه . نمیشه که دقیقا روز عمل قیمت رو بهمون بگن ، از قبل باید بدونیم تا بتونیم مبلغ رو جور کنیم . اینجا کسی پرستار بخش قلب نیست یه قیمت تقریبی بتونه بهم بگه ؟ اونجوری که مامانم گفت ، بهش گفتن عمل سختی نیست ، به صورت آنژیو قرار انجام بدن . دیگه بقیشو نمیدونم .