بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ

327

امروز صبح ساعت 9 که بیدار شدم رفتم حال پیش مامان بابا ، یهو بابام با حالت خنده گفت ما کل دیشب اصلا نخوابیدیم . به مامان نگاه کردم گفتم چرا ؟ گفت هر کاری کردیم هر دومون خوابمون نمیومد نتونستیم بخوابیم . مامانم نصف کتابی که در حال مطالعه ش هست رو تموم کرده بود یه شبه . دلم براش سوخت . بابام هم صیح هم بد از ظهر کلی خوابید ولی مامان هر کاری کرد خوابش نبرد . ظهرم رفته بود خونه مامان بزرگ و برده بودش حموم . حتما باید کلی خسته شده باشه . قبل از ظهرم که نشستیم سریال " لیلا " رو دیدیم وقتی ام برگشت شب سریال " اشرف رویا " رو دیدیم ، چشماش خسته شدن حتما . امیدوارم امشب راحت بتونه بخوابه . امشب که مامان از خونه مامان بزرگ برگشت گفت کاش میتونستیم یه شومیز برات بخریم ، رفیق خاله دوباره زنگ زده گفته یه قرار بزار همو ببینیم ( یعنی من و مامان بریم خونه خاله م تا دوست خاله م رو ببینیم اونم ما رو ، در اصل من رو ) . باز یکم استرس اومد سراغم . از وقتی خونه رو برای فروش گذاشتن یه نفر بیشتر نیومده که اونم اگه پسندیده بود تا الان به ما خبرشو میدادن که باید خالی کنید .  خونه بزرگ و سه خوابه به همین راحتی فروش نمیره . امیدوارم یا فروش نره یا خیلی دیر فروش بره . بابام به صابخونه گفت از وقتی که خونه رو فروختین یکی دو ماه باید به ما وقت بدید . برای همین ما قعلا کاری نمیکنیم . فقط تو دیوار مامان هر روز یه نگاهی میندازه قیمتا دستش بیاد . ایشالا فروش نره .

Last Comments :
Tags :
۰ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan TempNO.7