بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲۳ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس چهارشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۶ ب.ظ

178 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

اصلا از برنامه زندگیم راضی نیستم . برنامه ای که میچینم رو نمیتونم عملی کنم . چند وقته میخوام صبح ها زود بیدار شم ولی نمیتونم . اما دست از تلاش برنمیدارم . امشب ساعتم رو برای 8 صبح کوک میکنم هرچقدرم سخت باشه بیدار میشم حتی اگه بیدار شم و هیچ کاری نکنم . کم کم نیم ساعت میندازم عقب میرسم به 6 صبح . از وقتی مغازه باز کردیم مامان تقریبا یه روز درمیون میره و جاشون رو با زنداییم عوض میکنن . روزایی که صبح ها هست و ناهار رو درست میکنه اوضاع بهتره چون نیاز نیست من کاری کنم و میتونم به برنامه خودم هرچند دست و پا شکسته برسم . اما اگه قرار باشه بعد از ظهر که مامان میره مغازه ، منم باهاش برم واقعا هیچ کاری نمیتونم انجام بدم تا برسیم خونه در خوشبینانه ترین حالت ممکن ساعت 21:30 دقیقه میشه منم بدن ضعیفی دارم زود خسته میشم . امروز مامانم شیفت صبح بود ، اما چون جنس جدید رسیده بود من و مریمم رفتیم دایی و زنداییم هم اومدن تا قیمت گذاری انجام بدیم برای همین تا ساعت 17:00 تقریبا مغازه بودیم شایدم بیشتر . بازم 3،4 تا لباس برای خودم برداشتم 😁 . رسیدیم خونه واقعا جنازه بودم . کار خاصی ام انجام نمیدیمااا اما کلا محیط بیرون آدم رو خسته میکنه ، منکه اینجوری ام بقیه رو نمیدونم . هرکاری کردم یکم کارامو انجام بدم نشد یکم عصرونه خوردیم دیدم چشام داره میره ، نفهمیدم کی چشمام بسته شد اصلا . یه ساعت بعد مامان بیدارم کرد ساعت 9 بود یه ساعت مونده بود به برنامه محبوب من یعنی " ببین تی وی " 😁 هر چقدر از علاقه م به این برنامه بگم کم گفتم مخصوصا " آرام " 😁 دوسش دارم خیلی خوبه کلاه خیلی بهش میاد . خلاصه نشستم برنامه رو با کلی عشق تماشا کردم بعدش یکم کد نویسی تمرین کردم الانم نشستم پای بیان . ولی امروز هیچ کاری نکردم . خیلی ناراضی ام . از فردا جدی تر کارامو دنبال میکنم . یه سری چیزا رو شاید نشه موقعی که میرم مغازه تمرین کنم مثل همین کدنویسی و گیتار ، اما یه سری چیزا رو اونجا میشه انجام داد مثل کتاب خوندن و زبان تمرین کردن و یا حتی شاید بشه کالیمبام رو ببرم و اونجا تمرین کنم تازه شاید جلب توجه کنه . صداشم اگه آروم ضربه بزنی انقدر کمه که کسی نمیشنوه انگار برای دل خودت داری میزنی . پس روزایی که مامان صبح میره مغازه که هیچی ولی روزایی که عصرها میره منم باهاش میرم ، کتاب و زبانم رو اونجا میخونم گیتار رو صبح ها تمرین میکنم برنامه نویسی ام بعد اینکه اومدم . انشالله بتونم عملیش کنم .

کلی عشق براتون و شبتون شکلاتی

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس چهارشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۷ ق.ظ

177 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشین

امروز مریم یکم حوصله ش سر رفته بود بابا اینا زنگ زدن به خاله و داییم اینا که بیاین خونمون . ساعت تقریبا 22:30 بود داییم اینا اومدن یکم بعدشم خاله م اینا اولش همه سرشون تو گوشی بود بعد جوونا به جز خود مریم که حوصله ش سر رفته بود . نشستیم اول " گربه های انفجاری " چند دست بازی کردیم بعدم دو دست " مکارتی " بازی کردیم . خوب بود اما مثل سری های پیش خیلی نخندیدیم نمیدونم انگار یکم همه کم حوصله بودن تعدادمونم یکم کم بود . اما من در هر شرایطی کارت گیم دوست دارم و لذت میبرم . چند شبه کتاب خوندنم مرتب نیست یه شب میخونم یه شب خسته میشم نمیتونم بخونم راستش بخاطر اینه که موضوع کتاب رو دوست ندارم و انگیزه ندارم برای خوندنش . اما باید زودتر بخونم تا تمومش کنم ، نصفه بزارمش یه حس بدی بهم دست میده . چند وقتی هست رفتم تو حال و هوای رمان های خارجی عاشقانه سبک قدیمی و کلاسیک که غمگینم نباشه خیلی دوست دارم رمان های این سبکی بخونم . اگر کتابی سراغ دارید ممنون میشم معرفی کنید . 

شبتون شکلاتی 

Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵
Made By Farhan TempNO.7