بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
۲۳ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است
آلباتروس
آلباتروس دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۳۸ ق.ظ

181 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امشب قسمت اول جوکر رو با مریم و مامان دیدیم ، یعنی مردیم از خنده عاااالی بود خیلی خوب بود . حتما پیشنهاد میشه . 

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۵ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ب.ظ

180 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امروز آخرین روز بلک فرایدی بود همه جا ، انقدر همه چی تخفیف خورده بود هول شدم چی بخرم کدومو بخرم . یه عطر سفارش دادم یه انگشتر و کلاس گیتارم رو تمدید کردم و کلاس جدید زبان رو خریداری کردم و بی نهایت خوشحالم اما از طرفی هم به شدت ناراحتم که خود استاد وقت نداشت که پشتیبانم باشه بی نهایت ناراحتماااا حد نداره واقعا . پنل کاربری خیلی خوشگلی داره . من جاهای زیادی پنل کاربری دارم هیشکدومو اندازه این دوست ندارم . کاش استاد قبول کنه پشتیبانم بشه حالم گرفته س خیلی .

ظهر با مریم یه سر رفتیم بیرون از اونجام پیاده رفتیم خونه مامان بزرگم تا 19:30 موندیم بعدش حرکت کردیم من باید برای ساعت 8 میرسیدم تا به لایو استاد برسم . 

امیر  +
Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس جمعه, ۵ آذر ۱۴۰۰، ۰۲:۲۳ ق.ظ

179 ( روزنوشت )

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امروز صبح یکم گیتار تمرین کردم یکم زبان خوندم بعدش نشستم پای بیان تا یکم به اینجا سر و سامون بدم . معمولا هر از گاهی از این کارا میکنم و یکم تغییرات میدم بعضی موضوعات رو حذف میکنم موضوعات جدید اضافه میکنم ، کلمات کلیدی هم همینطور خلاصه حذف و اضافه داشتیم تا فردا تر م تمیز میکنم وبلاگ رو چون اینجا رو مثل خونه خودم میدونم و باید تمیز باشه . ساعت 20:30 نشستم پای برنامه محبوبم یعنی " سالی تاک " بعد اون یکم کد نویسی تمرین کردم و مامان از مغازه اومد گفت شب بعد شام بریم خونه سیمین ، خاله و دایی هم قراره بیان . حاضر شدیم رفتیم وحیدم آخرین روزش بود و فردا قراره بره . ما رسیدیم سفره وسط بود داشتن شام میخوردن . یه ربعی همینطجوری نشستیم سفره جمع شد و میوه و چای ، بعدش گفتن بیاین بازی . ما رفتیم اونورتر رو زمین نشستیم تقریبا 8 نفر بودیم اول هفت خبیث بازی کردیم لنتی این بازی همیشه به من استرس میده یه دونه کارتم مونده بود که میخواستم بزارم یهو گفتم نوبته منه ؟ سریع یه کارت دیگه دادن بهم laugh از استرس داشتم میمردم جرزنی کردم گفتم قبول نیست پاشدم در رفتم laugh بقیه کارتای بیشتری داشتن به هر حال من نمیباختم . بعد اون اسم فامیل بازی کردیم . دو به دو شدیم جای محمد خیلی خالی بود . از "ی" باید مینوشتیم stop که گفتیم برگه ها رو آوردیم پایین دیدیم یکی واسه میوه نوشته " یک عدد سیب " indecision یکی دیگه حیوان رو نوشته بود " یازده عدد خر " یعنی انقدر خندیدیم مردیم دیگه . خلاصه اونم تموم شد و خاله م یه چند تا لباس از مغازه برداشته بود اونا رو پرو کرد و دیگه برگشتیم خونه نیم ساعت پیش رسیدیم . 

+ وقتی رسیدیم خونشون دیدیم تو پارکینگ که سگ شیتزو گذاشتن با یه پارک بزرگ ، بیچاره تنها مونده بود انقدر دلم براش سوخت . خب شرایط نگهداری دارید نخرید اگه نمیتونید نگه دارید بفروشید . این زبون بنده خداها نباید تنها بمونن اصلا . اصلا آدما سگ میخرن که تنها نباشن بعد شما میخری میزاری پارکینگ ؟ هر چیزی که فرهنگ استفاده داره قبل خرید باید فرهنگش رو پیدا کنید یاد بگیرید چه کاریه آخه نمیفهمم . انقدر دلم براش سوخت . خیلی ام خوشگل بود هر شیتزویی خوشگل نمیشه ولی این خوشگل بود .

+ بشینم یکمم به وبلاگ برسم فردام همه وبلاگایی که دنبال کردم رو میخونم اونایی که مناسب سلیقه م نباشن با احترام آنفالو میشن . 

شبتون شکلاتی

Last Comments :
قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی
Made By Farhan TempNO.7