بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

۲۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است.

142 ( شنبه دومین روز بدون مامان )
‎۱۶۸ ـُـمین روزِ سال

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

141 ( جمعه اولین روز بدون مامان )
‎۱۶۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امروز اولین روزی بود که من و بابا تنها بودیم و مامان نبود . صبح ساعت 7:30 بیدار شدم اس ام اس دادم رسیدید ؟ جواب داد : تازه رسیدیم تهران . دوباره گرفتم خوابیدم 😁 😂 9:30 بیدارم شدم صبحانه خوردم و برای ناهار بادمجون خورد کردم تا یکم بمونه . رفتم حموم برگشتم ناهار رو آماده کردم یکم ناهار خوردم بعدش ساعت 14:15 در حین گوش دادن به اولین اپیزود پادکست "صلح درون" گرفتم خوابیدم 😁 😂 عصر ساعت 16:00 بیدار شدم بسته ای که سفارش داده بودم رسید دستم خودم خیلی دوسش دارم یه دستبند رنگی رنگی کلیک . رفتم یکم برنامه نویسی تمرین کردم اولین مینی پروژه بود که انجامش دادم و بابتش خوشحالم ، بابا که رفت بیرون زنگ زدم با مامان یکم تصویری حرف زدیم ، وقتی بابا برگشت برای شام پیتزا گرفته بود خوردیم و ساعت 21:00 سریال آمین رو دیدم که شبکه آی فیلم پخش میکنه . دوباره برگشتم همون مینی پروژه رو تمرین کردم تا همین الان که دیگه مغزم جواب نمیده باید برم بخوابم .

( خلاصه اتفاقات امروز جمعه 12 شهریور 1400 )

۳ ۰ ۲

140 ( مسافرت مامان )
‎۱۶۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امشب ( جمعه 12 شهریور 1400 ، البته الان شب پنج شنبه هست و ما بیست دقیقه س که وارد جمعه شدیم ) ساعت 00:15 دقیقه ، مامان همراهه خاله و شوهر خاله و مامان بزرگ راهی تهران شدن . خیلی ناراحتم تا حالا از مامان دور نبودم اگرم بودم ، من رفتم مسافرت نه مامان که اونم فقط یه بار بوده . مسولیت کارای خونه سخته واقعا . بابا یکم هوش و حواس درست حسابی نداره بخاطر قرصای استرس و اعصابی که میخوره . یکم یه جوری ام تا فردا بشه و مامان اینا برسن دل من هزار راه میره . آخه کی ساعت 00:30 میوفته تو جاده خب شب خطرناکه من دلشوره گرفتم . الان که دارم این متن رو مینویسم مامان 12 دقیقه س رفته یه جوری دلم براش تنگ شده انگار چند ساله ندیدمش . کاش زودتر یه هفته تموم شه و برگرده . انشالله که بتونم از پس کارای خونه خوب بربیام . 

شبتون بخیر .

۴ ۱ ۱

139 ( روزنوشت )
‎۱۵۹ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

برای نوشتن این پست یکم تردید داشتم اما تصمیم به نوشتن گرفتم . یه جمله ای هست که شدیدا بهش اعتقاد دارم . اینکه : " هر چیزی به وقتش قشنگه . از زمانش که بگذره حتی اگه اتفاق بیوفته دیگه اونقدر خوشحالت نمیکنه . تو سن الانم صبح ها که بیدار میشم نمیدونم گیتار تمرین کنم ، زبان بخونم ، چرم دوزی انجام بدم ، کالیمبا تمرین کنم ، نقاشی تمرین کنم یا برنامه نویسی . شمردید چند تا شد ؟ 6 تا . همه اینا یه شبه علاقه شون نیومده تو سرم همشون تفریحاتی هستن که از سن 10 سالگی در من ایجاد شدن تا به الان به عدد 6 رسیدن . و نمیشه همش رو با هم یاد گرفت . میشه ؟ الان یه سریا میگن هیچی نشد نداره غیر ممکن وجود نداره . ولی واقعیت اینه باید تو شرایط باشید تا حال نویسنده رو شاید کمی بتونید درک کنید . هر صبح که بیدار میشی به امید انجام یه کدوم از این کارا روزتو شروع میکنی . یه روز زبان برات در اولویت قرار میگیره پیش خودت میگی از امروز زبان رو با جدیت بیشتر میخونم و بقیه تفننی . فرداش حس کالیمبا نوازیت گل میکنه و میگی نه کالیمبا رو جدیتر تمرین کنم بقیه رو تفریحی . متوجه منظورم میشید ؟ همه ش با هم نمیشه . آدم تو سن حداقل 25 سالگی دیگه باید بدونه چی از زندگی میخواد نه اینکه تازه علاقه مندی هاش رو تو یه کاغذ بنویسه و تازه بشینه فکر کنه ببینه کدوم به بقیه ارجعیت داره . بزرگترین ظلمی که والدین در حق بچه هاشون میتونن انجام بدن همینه . بچه رو از بچگی باید حواستون بهش باشه که چی دوست داره ، به چی بیشتر علاقه نشون میده و تو چی استعداد داره ، این وظیفه خانواده س نه خود بچه . بچه ها از حداقل 10 سالگی باید شروع کنن به یادگیری . اگه یه بچه به طور میانگین از ده سالگی شروع کنه و برای هر کدوم 5 سال زمان بزاره ( من همیشه بدترین حالت رو در نظر میگیرم وگرنه برای یادگیریه مثلا زبان قطعا 5 سال نیاز نیست ) تا سن 25 سالگی حداقل به 3 تا از علاقه مندی هاش تسلط پیدا کرده و دیگه میدونه کدومو بیشتر دوست داره و کدومو باید به عنوان منبع درآمدش انتخاب کنه و بقیه رو بصورت تفریحی ادامه بده . اینطوری چیزای جدیدتری هم بخواد به برنامه ش اضافه کنه ، مثل الان من دیگه اذیت نمیشه . 

پ.ن : امروز وقتی این موضوع رو بیشتر لمس کردم که دیدم سمت راستم گیتارمه سمت چپم کتابای زبان و رو به روم هم لپ تاپ برای تمرین برنامه نویسی . یکم گیتار تمرین میکنم یکم زبان یکم برنامه نویسی آخرشم هیشکدوم رو اونجوری که باید نمیتونم روش تمرکز کنم و اینجوری میشه که اعصابم بهم میریزه و این پست به زبون میاد .

+ تازه اون اصل کاری رو اصلا تو اون 6 مورد ننوشتم . در اصل 7 تاس نه 6 تا . اون هفتمی دیگه بخشی از وجودم شده هر ثانیه کنارمه دارم باهاش زندگی میکنم ( لطفا نپرسید چیه )

۵ ۰ ۲

138 ( آلباتروس )
‎۱۵۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

تا حالا راجب پرنده " آلباتروس " چیزی شنیدین ؟ دو دقیقه وقت بزارید و بخونید . خالی از لطف نیست .

شبتون بخیر 🌼

کلیک

۳ ۰ ۱