بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه
آلباتروس
آلباتروس دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

330

همین نیم ساعت پیش مادر پسره زنگ زد با مامانم صحبت کردن . پسرش تهران مجردی زندگی میکنه ولی گفت میتونه انتقالی بگیره . کلا 4 تا بچه ن ، سه تا پسر یه دختر . دوتاشون ازدواج کردن دو تا نه . مادر کرمانشاهی هست . پدر سرهنگ بازنشسته س . پسر خودش لیسانس نمیدونم چی از صنعت شریف داره (  اگه دانشگاشو اشتباه نگفته باشم ) دقیق یادم نیست کدوم دانشگاه گفت . نمیدونم مریم عکس منو بهشون نشون داده یا نه . ولی عکس اونو دیشب برای مامان فرستاد . به اولین چیزی که دقت کردم قدش بود ، تو ظاهر طرف مقابل اولین چیزی که برام مهمه قد هست . قدش بلند بود . دومین چیزی که مهمه استایلشه که اونم دقت کردم ، تو این عکسه کت شلوار پوشیده بود ( عکس یه جایی شبیه تالار بود شایدم عروسی بوده ) اما اینکه کارمند یه اداره ایه این یعنی به کت شلوار پوشیدن باید عادت کرده باشه . مادرش گفت 7 سال بیمه داره . اما تو باطنش تنها چیزی که مهمه و اولویت منه اینه که متعهد باشه . هنوز که چیزی معلوم نیست ولی در حالت کلی فکر کنم این کیس از کیسی که خاله م پیشنهاد داده زودتر اتفاق بیوفته . عکس جفتشونو دیدم ولی این بیشتر به دلم نشست تا موردی که خاله م معرفی کرده . حالا دیگه احتمالا قزوین رفتنمون قطعی بشه البته اگه خانومه زنگ بزنه . بابام دیگه نمیتونه نه بیاره . یکی دیگه از چیزایی که ذهنمو درگیر کرده آلمانیه . برای اوسبیلدونگ دیگه سنم جواب نمیده ، دیشب یه پیجی نوشته بود پرستاری که بیشترین درخواست رو دارن تا 37 سالگی برای اوسبیلدونگ پذیرش دارن . یکم مردد شدم . البته دوست دارم یاد بگیرم ، به هر حال هیچ کاریم نشه کرد میشه آموزش داد یا میشه تو یوتیوب ولاگ ساخت . اما یکم دلسرد شدم . بیشتر الان دارم به چینی فکر میکنم . تو ایران خیلی بیشتر از آلمانی موقعیت شغلی داره . احتمالا چینی رو شروع کنم در کنارش آلمانی رو هم آروم آروم با بوسو پیش ببرم . کلی مقاله هست که دوست دارم به زبان چینی بخونمشون .

Last Comments :
آلباتروس
آلباتروس يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۳۶ ب.ظ

329

امروز از صبح که بیدار شدم نمیدونم چرا چشمام خسته س . ظهر یه دوش گرفتم و قرار شد یکم بخوابیم بعدش پاشیم بریم خونه مامان بزرگ ، تازه چشمام گرم شده بود که صدای بابام بیدارم کرد . وقتی با صدای کسی از خواب بیدار میشم تپش قلب شدید میگیرم ، ناخودآگاه حسم میره سمتی که انگار قرار یه خبر بدی بدن . دیگه اعصابم خورد شد به مامان گفتم پاشو حاضر شو بریم . وقتی برگشتیم داشتیم سریال " آبان " قسمت اولو میدیدیم که مریم به واتس اپ مامان یه عکس فرستاد گفت مامان دوستم شمارتو داده به یکی اگه زنگ زد باهاش حرف بزن ببین شرایطشون چیه . گفت بهشون نگو که اردبیلین . بیاید قزوین برنامه بچینیم و این داستانا . سر قضیه دوست خاله م کم استرس داشتم ، استرس اینم اضافه شد . اصلا هنوز زنگ نزده . اصلا قزوین رفتن یا نرفتنمون معلوم نیست . نزدیک وقت پریودمم هست باعث شده استرسم چند برابر بشه . کاش میخوابیدم 5 سال دیگه بیدار میشدم . خسته م . اینجور مواقع خرید حالمو بهتر میکنه ، کلا ته حسابم 300 تومن پول دارم . زده به سرم باز دلم میخواد عطر بخرم ولی هم پولم کمه هم چیزای خیلی واجبتری هست که نیاز دارم مثلا یه کفش تابستونی . یا شومیز . قسمت اول آبان واقعا چرت محض بود . اما میخوام تا آخر ببینم تا خودم تحلیل کنم .

Last Comments :
۱ ۲ ۳ ---- ۶۷ ۶۸ ۶۹ بعدی
Made By Farhan TempNO.7