325
چقدر روزهای بهار کسل کننده و دلگیرن . ساعت 2 ناهار میخوری ، تا بخوری جمع کنی بشوری میشه 3 ، تا یکم با گوشی کار کنی و یه چرت بخوابی میشه 5 . و بیدار میشی میبینی هم سرت درد میکنه هم تازه ساعت 5 هوا هم روشنه . هوا بارونیه و بیرون نمیشه رفت ، بشه رفت هم باید پول داشته باشی ، الکی الکی هر روز ساعت 5 عصر پاشم برم بیرون چیکار آخه . تو خونه م آدم از 5 تا 1 شب چیکار کنه آخه !!! چقدر مگه میشه فیلم دید آخه ! نمیشه که از 5 عصر تا 1 نصفه شب پای فیلم نشست . من همینجوریش همش سردرد دارم فکر کن بخوام اینهمه فیلمم ببینم . الان 40 دقیقه ای میشه بیدار شدم . مامان بابا رفتن دکتر . منم نشستم گفتم یکم بخونمتون و خودمم بنویسم . الان میفهمم شبای زمستون واقعا نعمته . تمرین گیتار دو روز بیشتر دووم نیاورد . انگیزه میخواد ، آرامش میخواد ، ذهن آروم و بی دغدغه میخواد که هیچکدومو ندارم . قرار بود بریم قزوین . بابام نه خودش باهامون میاد نه میزاره من و مامان تنهایی بریم . به همین سادگی . دیکتاتور ، زورگو ، بد اخلاق ، بد دهن ، بی فکر ، ضعیف ، راز نگه ندار ، همیشه مریض . کلی صفت و اخلاق بد دیگه م داره ، تا صبح بخوام بگم تموم نمیشه . زندگیمون رو تباه کرد . خدایا ...