324
امروز صابخونه زنگ زد و گفت خونه ش رو میخواد بفروشه و باید خونه رو خالی کنیم . حدس میزنید من در حال انجام چه کاری بودم ؟ داشتم کمد لباسام رو مرتب میکردم و به شکل جدیدی که مدت ها میخواستم بچینم ، میچیدم . به همین راحتی . خیلی خورد تو ذوقم . حالا مگه خونه میشه پیدا کرد این وقت سال . این دفعه م اگه بتونیم خونه 3 خواب پیدا کنیم واقعا معجزه میشه ، که خیلی بعید میدونم بتونیم . بابامم دوباره از استرس حتما مریض میشه . یکی دو ماه داستان داریم حالا . اتفاقا من این خونه و این اتاقم رو دوست ندارم . ولی در کل پیدا کردن خونه و اسباب کشی کار سختیه ، مخصوصا با پول ما . دعواها داریم این یکی دو ماه . کاش میتونستم بخوابم دو ماه دیگه بیدار شم . فکرم خیلی درگیر شد . دیدید گفتم نمیشه آدم ذهنش آروم باشه همیشه یه اتفاقی میوفته بالاخره . امیدوارم هرچی زودتر یه خونه سه خواب پیدا کنیم که هم خوب باشه هم خیلی پایین شهر نباشه .