296 ( روزنوشت )
یکشنبه مریم با داییم اینا اومدن اینجا ، چند روزی اینجا بودن هر شب خونه یکی جمع بودیم یکی دو بار بیرون رفتیم گردش ، این داییم و زنداییم که میان انرژی زیادی از آدم میگیرن ، اصلا یه جا نمیتونن بمونن مدام تو رفت و آمد بودیم منم که اهل اینهمه تحرک نیستم برای همین خسته میشم یا احساس خستگی بهم دست میده . بقیه که میان این اتفاق کمتر میوفته . دیروز دوباره برگشتن شهرشون . زندگی به روال عادی خودش برگشت . دیشب یه ساعت برف اومد زودم قطع شد . یک هفته ای میشه دوباره شروع کردم زبان آلمانی رو با اشکان میخونم . کیفیت ویدیوهاش پایینه ولی هم رایگانه هم تایم هر درس پایینه هم فشرده درس نمیده و باعث میشه خسته نشم و درس ها برام سنگین نباشه . یک ماه دووم بیارم و بتونم مستمر بخونم و تمرین و تکرار داشته باشم دیگه میتونم ادامه بدم . همیشه اولش سخته . یه وبلاگ آلمانی هم ساختم برای خودم که بعد یک ماه که دایره لغاتم بیشتر شد بتونم روزانه یا هفته ای یک بار در حد چند خط بنویسم تا برام انگیزه بشه . اگر اینجا کسی هست آلمانی میخونه یا وب آلمانی میشناسید خوشحال میشم برام بفرستید . tschüss
