231 ( روزنوشت ) 03 / آبان / 1401 - سه شنبه
سلام سلام امیدوارم عالی باشد . من خوب نیستم . همیشه دوست دارم از افکار منفی و انرژی های منفی دوری کنم و مثبت فکر کنم اما امروز شدیدا دلم گرفته و حالم خوب نیست .
دیروز نزدیکای 5 صبح با چنان بوقی تو سرم از خواب پریدم که بی سابقه بود . تپش قلب ، استرس ، سردرد ، معده درد ... افتضاح بودم . مامان بیدار شد یکم نبات داغ درست کرد داد ولی پر بودم از استرس و مجبور شد بره اونجا و بگه امروز یکم کار دارم از فردا میرم . یکم بهتر شدم استرسم در طول روز یکم بهتر شدم اما ته دلم همچنان استرس داشتم . امروز صبح علی رغم میل باطنیم رفتم ، استرسی که دیروز و امروز صبح کشیدم رو در تمام زندگیم تجربه نکرده بودم . اصلا کارش با شرایط و روحیات من سازگار نیست ، زمین تا آسمون متفاوته با من . انقدر شلوغ میشه که نگو . یکم منو بشناسید میدونید همیشه فراری ام از شلوغی و آدما . امروز رو رفتم اما از فردا میخوام نرم . به مامان میگم فردا برو بگو دخترم دیگه نمیاد ولی مامان قبول نمیکنه ، حالا استرس اینم اضافه شد .
حسرت به دل موندم بشینم خونه کسب درآمد کنم
اگه به هر دلیلی یه روز نبودم حداقل بدونید دوست داشتم پول دربیارم ولی نشد
کی از فرداش با خبره که من باشم
سلام
خیلی دیره برای کامنت گذاشتنم😄
اما برو یه چند روزی و به خودت بگو فقط میرم یکم چسز جدید تجربه کنم و با یه سختی جدید رو به رو بشم، هر جا که دوست داشتم و دیدم دیگه نمیتونم تحملش کنم میام بیرون، هیچ اجباری برای اونجا موندن ندارم. اینجوری یه مقدار شرایط قابل قبول تر میشه برای ذهنت. برای من که جواب داده.