197 ( روزنوشت )
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۲:۴۸ ق.ظ
سلام
امروز عصر رفتیم خونه مامان بزرگ که بعد تقریبا دو هفته خاله م رو دیدیم سیمینم باهاش بود ، ساعت 7 تقریبا برگشتیم یکم خودمو نگه داشتم دیدم دارم میمیرم از خواب خیر سرم گفتم بخوابم که ساعت 5 صبح بیدار شم ، خوابم برد ساعت 12 بیدار شدم تا الان نتونستم بخوابم 😐😂🤦🏻♀️ ولی بالاخره هر جور شده برنامه م رو ردیف میکنم و ادامه میدم ، اینجوری نمیشه واقعا 🤦🏻♀️
شبتون بخیر