184 ( روزنوشت )
سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید
امروز صبح مریم رفت کرج قرار شد بره زود برگرده اگه زیر حرفش نزنه .
امروز از صبح هوا خیلی خرابه خیلی ، باد و طوفان عجیبیه . مامان یکم حالش بهتره . اصلا این هوا رو دوست ندارم .
مامان حالش خوبه چند باری با خاله م حرف زده حال اونیکی خاله م رو ازش پرسیده ، در ظاهر خوبه اما میدونم ته دلش یه جوریه چون مثل اینکه دکترا گفتن وضع خاله م خرابه ، گفتن ما هرچی بود رو سعی کردیم برداریم اما باز اندازه نوک سوزن تو بدنش مونده باشه میتونه ریشه بندازه و دوباره رشد کنه . ازش آزمایش گرفتن جوابش ده روز دیگه میرسه . به مامان بزرگم امروز بالاخره گفتن که خاله م که اینجا بود رفته تهران پیش اونیکی خاله م گفتن رحمش رو عمل کرده اما دیگه سرطان داشتنش رو نگفتن ، بفهمه بنده خدا سکته میکنه . ایشالا که جواب آزمایش خوب باشه و با شیمی درمانی درست بشه ، درسته دلمون شکسته ازش اما من راضی به اذیت شدن دشمنمم نیستم چه برسه به فامیل . اگه اتفاقی براش بیوفته مامانم از عذاب وجدان نابود میشه کاش واقعا حالش خوب بشه .
اما راجب خودم ... طبق معمول همیشه باز روزا میان و میرن هیچ کاری نمیکنم . فقط یه روز دو روز سفت و سخت میگیرم باز روز از نو روزی از نو . بعضی وقتا انجام میدمااا اما از جون و دل انجام نمیدم بهم نمیچسبه . خدایااا چیکار کنم آخه . چند روزیه ذوق ماگ رو دارم امیدوارم انقدر که ذوق دارم همینقدر بتونم موفق بشم که نخوره تو ذوقم . باید برای شروع از چند تا پیج کمک بگیرم اما نمیدونم چجوری و کی میتونه کمکم کنه ، فقط دو نفر رو پیدا کردم که قبول کردن براشون ماگ بفرستم و برام تبلیغش کنن .
خدایا کمک کن بتونم یکم سر و سامون بدم به کارام . امروز جلسه اول کلاس گیتارم بود و مثل همیشه ی چهارشنبه ها نشستم پای " ببین تی وی " که از صبح منتظرش بودم اما این قسمت خیلی جذاب نبود مخصوصا که بخاطر باد هی قطع و وصل میشد .