بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

202 ( روزنوشت )
۲۷۹ ـُـمین روزِ سال / [نویسنده: آلباتروس ]

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

امروز نت تا ساعت 12:30 خوابیدم مریم و محمد تا 4 فکر کنم خوابیدن دیگه ساعت 4 مامان با داد و بیداد بیدارشون کرد . ناهار خوردیم مامان حاضر شد بره مغازه مام حاضر شدیم باز با سیمین و وحید قرار بود بریم جاده سرعین قهوه خونه . نیما و علی نبودن خودمون 5 نفر بودیم برفم یه ذره اومده بود هوا یخ بود . بچه ها بودن بیشتر میگذشت اما باز خیلی خوب بود کلی خندیدیم منچ بود و دو تا بازی ام برده بودیم خلاصه کلی سرگرم شدیم . تا 8:40 دقیقه تقریبا موندیم بعد دیگه مامان زنگ زد باید میرفتیم مغازه دنبالش دیگه بلند شدیم راه افتادیم ، تو جاده م کلی خندیدیم خلاصه که خاطره خوبی شد . 

۱ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
Designed By : ProWebPlus Edited By : Fatemeh