222 ( روزنوشت ) 11 / شهریور / 1401 - جمعه
۱۶۶ ـُـمین روزِ سال
سلام سلام امیدوارم عالی باشید
این هفته اصلا روزای خوبی نداشتم . راستش حوصله نوشتن هم ندارم حتی . کسی که دو هفته پیش قرار بود وضعیتش روشن بشه این هفته تقریبا روشن شد و تموم شد ( نیمه تمام البته ، ولی شما تموم شده بدون ) . یکشنبه 1401/06/06 که با مامان مغازه بودیم من رفتم 3 تا کتاب دیگه از نمایشگاه بخرم تو این مدت یه خواستگار زنگ زده و مامان واسه فرداش قرار گذاشته . صبح فردا بابا حالش بد شد ، باهاش رفتم اورژانس وقتی برگشتم شروع کردم به جاروبرقی کشیدن سیمش رو داشتم میکشیدم که یهو سیم از جاش کنده شد و دود کل خونه رو گرفت اولین بار بود همچین اتفاقی میوفتاد واقعا یه لحظه ترسیدم . شانس آوردم بیشتر خونه رو کشیده بودم . رفتم یه دوش گرفتم مامان اومد ناهار خوردیم یکم خوابیدم که یهو مامان بیدارم کرد که اگه یهو سر برسن چی ، با غرغرهای مامان پاشدم حاضر شدم یه ساعتم همونجوری نشستم تا بیان که باعث شد عصبی شم و سردرد بگیرم . نزدیکای 6:10 دقیقه اومدن تو نگاه اول از پسره بدم اومد راستش ، با دو تا خواهراش اومده بودن که اونا متوسط بودن . چایی رو که بردم براشون قرار شد ما بریم حرف بزنیم . بد حرف نمیزد ، پسر بدی به نظر نمیومد . اهل نماز و روزه ، آروم . زحمت کشیده بود برای زندگیش که یه مغازه بخره و کسب و کارش رو ادامه بده . شرایطش اوکی بود ولی ظاهرش باب دلم نبود . من همیشه گفتم ظاهر اولویت اولم نباشه هم باز مهمه برام . اینکه با یکی زندگی کنی ولی سلیقه ت نباشه اصلا قشنگ نیست . و این بدترین حس دنیاست . شماره ش رو داد و رفتن خلاصه . سریع حاضر شدیم رفتیم خونه مامان بزرگم . یه قرص خوردم شبم که برگشتم باز قرص خوردم ولی صبح همچنان با سردرد بیدار شدم واقعا حالم خوب نبود ، قرار بود همدیگه رو ببینیم که دیدم خوب نیستم اصلا ، کنسلش کردم . پریود شده بودم و خون ریزی نداشتم برای همین حالت تهوع و دلپیچه و سردرد داشتم فشار عصبی ام داشتم همش با هم زد ترکوند منو ، شب مامان از خونه مامان بزرگ که برگشت گفتم بریم دکتر اصلا خوب نیستم . رفتیم یه سرم زدن و دو سه تا آمپول که یهو تو کمتر از 30 ثانیه از آمپول آخر میگذشت که خیلی حس بهتری داشتم . خلاصه تقریبا خوب شدم اما دوران پریودیه خوبی ندارم معمولا . کتاب راز رو هنوز دست نزدم . سریال لیست پرواز رو به فصل 3 قسمت 2 رسوندم . از نمایشگاه کتاب کلی کتاب خریدیم با مامان . یه ملودی جدید با کالیمبا تمرین کردم که این هفته ویدیوش رو میگیرم و تو یوتیوب آپلودش میکنم . قسمت جدید یاغی رو هم دیدیم با مامان . یه مقوا گرفتم که باهاش برای چینی فلش کارت درست کنم . 2 درس جدید چینی رو هنوز ندیدم . زبان این هفته نخوندم تقریبا . همین . این آقای خواستگار هر روز چند تایی پیام میده که بی میل مجبورم جواب بدم . فردا یا پسفردا یه بار میریم بیرون ، این دیگه واقعا تا هفته بعد یا کامل تموم میشه یا زندگیه تلخ من شروع میشه . هیچی نمیدونم اما تا حالا اینطوری بهم نریخته بودم . ولی به خدا ایمان دارم ، میدونم که میدونه تو دل من چی میگذره و چی میخوام .
مرسی که تا اینجا حرفامو خوندید ، برام دعا کنید .
امیدوارم هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .
شبتون شکلاتی
۲