بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

بایگانی مطالب.

227 ( روزنوشت ) 15 / مهر / 1401 - جمعه
‎۲۰۲ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام حال هیشکی خوب نیست اما امیدوارم به زودی حال هممون خوب بشه

هفته پیش که داشتم روزنوشتم رو مینوشتم ته دلم میگفتم تا هفته بعد ایشالا همه چی درست میشه و هفته بعد سرشار از انرژی میام و مینویسم . یک هفته گذشت بدتر نشده باشم بهترم نشدم ، نمیدونم الان میتونم بگم ایشالا تا هفته بعد همه چی درست میشه یا نه . به هر حال . حوصله نوشتن ندارم خلاصه وار ... ساخت ایران رو همین امشب تموم کردیم . دو فصل تقریبا از کتاب راز رو خوندم . یکم با کالیمبا آهنگ " برای " رو تمرین کردم . یکم زبان خوندم . کیف چرمی که پارسال دوخته بودم رو دسته ش رو درست نکرده بودم که اونم امروز درست کردم . زبان چینی ام نزدیک 2 ماه داره میشه که نخوندم و 10 درس عقبم و به شدت از این بابت عصبی ام باید زودتر شروع کنم و خودمو برسونم به کلاس . فکر کنم همش همین بود . یه چیزی ام که هفته پیش یادم رفت بنویسم این بود که تنها تغییری که خودآگاه یا ناخودآگاه به وجود اومده اینه که صبح ها همیشه قبل 9 بیدار میشم . نسبت به موقعی که 5 بیدار میشدم دیره اما اخیرا همش 10 - 11 بیدار میشدم که خدا رو شکر جدیدا همش زود بیدار میشم بدون اینکه ساعت کوک کنم . همین . 

مرسی که تا اینجا اومدی و خوندی امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشی و اول هفته رو پر انرژی شروع کنی .

۵ ۰ ۳

226 ( روزنوشت ) 08 / مهر / 1401 - جمعه
‎۱۹۴ ـُـمین روزِ سال

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

225 ( روزنوشت ) 01 / مهر / 1401 - جمعه
‎۱۸۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام امیدوارم که زودتر حال هممون خوب بشه 

این هفته چیز زیادی برای گفتن ندارم ، یعنی در واقع هیچی برای گفتن ندارم . فقط دعا میکنم هر چی زودتر حال ایران خوب بشه . و دوباره خنده به لب ها بیاد ، شاید یکم طول بکشه اما میرسه اون روز که همه با هم در کنار هم شاد زندگی کنیم با احترام گذاشتن به عقاید هم . همون حقوق بشری که همه دارن ازش حرف میزنن . این هفته نه جایی رفتم نه کسی اومد نه کتابی خوندم نه ویدیو جدیدی ضبط کردم نه انیمیشن دیدم و نه هیج کار دیگه ای جز تموم کردن سریال " لیست پرواز " و " یاغی " ،،، همچنین دو قسمت سریال " جیران " هم دیدیم با مامان . این فیلما هم صرفا برای آرامش و اینکه حداقل بتونم خودم رو نگه دارم تا مریض نشم وگرنه تا الان باید هر شب زیر سرم میبودم از سردرد و استرس و تپش قلب و و و 

دو قسمت اول سریال " ساخت ایران 3 " رو هم به اصرار مامان امشب دیدیم . همین و تمااااااام . 

امیدوارم هر جا هستید حالتون خوب باشه اگرم خدایی نکرده نیست ، از صمیم قلبم دعا میکنم زودتر بهتر بشید به امید خدا

۷ ۰ ۱

224 ( روزنوشت ) 25/ شهریور / 1401 - جمعه
‎۱۸۱ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام امیدوارم خوب باشید . مثل هفته پیش چون با تاخیر دارم مینویسم ممکنه یه سری چیزا جا بمونه . جمعه 18 شهریور صبح با علی آقا اینا از اردبیل به سمت قزوین حرکت کردیم اول رفتیم تاکستان و ناهار رو خونه سعیده اینا خوردیم برگشتیم قزوین من رو خونه مادر شوهر مریم پیاده کردن و خودشون رفتن . مادرشوهرش قرار بود یکشنبه بیاد برای همین فقط خودشون و یکی از خواهر شوهراش بودن واس همین خیلی راحت نبودم و موذب بودم یکم ( آدم هیچ جا جز خونه خودش نمیتونه راحت باشه ، حداقل منکه اینطوری ام ) . ظهر رسیدم مریم گفت یکم بخواب شب قراره بریم خونه یکی از دوستامون آخر هفته ها دور هم جمع میشیم همیشه بازی میکنیم . یکم خوابیدیم دوتایی ساعت 8 شب بیدار شدیم کم کم حاضر شدیم و رفتیم . چون بار اولم بود وارد جمعشون میشدم اول یکم موذب شدم ولی خیلی خاکی بودن و حس خوبی گرفتم کلی خوش گذشت . دو دستم مافیا بازی کردیم که خیلی حال داد . فرداش یعنی شنبه عصر با مریم دراومدیم بیرون با یکی از دوستاش منم به مومو گفتم بیاد 4 نفری رفتیم کافه مریم کیک تولد برام گرفته بود یه جشن کوچولوئه 4 نفره گرفتیم که وسطاش محمد و سینا شوهر فاطمه دوست مریم اومدن یه سر زدن سفارش ما رو به صاحب کافه کردن که پول برای کیک نگیرن بعدش رفتن . خلاصه این 6 روز هر شب یه جا بودیم یه شبم باز با مریم و محمد و فاطمه و سینا رفتیم خونه یکی دیگه از دوستای بچه ها به اسم محمد . شب قبلشم دوباره رفته بودیم همون جا که مافیا بازی میکردیم بازم خیلی خوش گذشت . شوهر همکار مریم یه رفیق چینی داشت که میخواست ازدواج کنه یکشنبه ظهر برنامه ریختیم اول خودم رفتم باهاش بیرون ( خودش و رفیقش که هندی بود با هم اومده بودن ) رفتیم تالار شهر و قرار شد شب دوباره همگی با هم بریم یه سفره خونه بشینیم . که رفتیم و کلی ام خوش گذشت چهره شیرینی داشت درآمدشم عالی بود اما بازم بنا به دلایلی مناسب هم نبودیم به نظرم . دوشنبه هم که با مریم رفته بودیم بیرون بعد از برگشتن یه اسنپ گرفتم و رفتم یکی دو روزم خونه دایی اینا بمونم . هیچ کتابی نخوندم هیچ سریالی رو ندیدیم صبح ها همش خونه بودم اما هر شب یه جایی رفتیم بالاخره که بالا به ترتیب نه اما همه ش رو گفتم . 

مرسی که تا اینجا اومدی و خوندی امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشی و هفته پر انرژی ایی رو شروع کنی .

۳ ۰ ۰

223 ( روزنوشت ) 18 / شهریور / 1401 - جمعه
‎۱۷۴ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام امیدوارم عالی باشید . اول از همه بگم چون دارم بعد از دو هفته خلاصه این هفته رو مینویسم ممکنه خیلی تمیز درنیاد و خیلی چیزا از ذهنم پریده باشه . خب خب بریم ... شنبه با آقای خواستگار رفتیم بیرون ( گ.ا ) پسر خووبی بود اما هیچ حسی نداشتم و اصلا نتونستم باهاش ارتباط بگیرم اما بی نهایت پسر خوبی بود سعی کردم محترمانه و غیر مستقیم بهش برسونم که مناسب هم نیستیم . یه ویدیو جدید برای یوتیوب نصب کردم . دوست خانوادگی قزوینمون سه شنبه به مامان زنگ زد و قرار شد شبش برسن خونمون همراه با خواهر زهرا خانم ( برای یه کاری که مربوط به خواهرش میشد اومده بودن ) یکی دو روز رو یکم باهاشون شبا رفتیم دور دور ، یه شب داییم اینا اومدن خونمون یه شبم ما رو همراه با زهرا خانم اینا دعوت کردن رفتیم خونشون . بین قزوین رفتن و نرفتن مونده بودم که قرار شد جمعه یعنی همین امروز صبح همراهشون منم برم قزوین . کتاب راز رو دست نزدم چون وقت نشد . سریال لیست پرواز رو تا فصل 3 قسمت 9 یا 10 رسوندیم با مامان ( اگه اشتباه نگفته باشم قسمتش رو ) . و و و پنجشنبه 17 شهریور تولدم بود که خب هیچ کاری نکردیم چون مهمون داشتیم و نشد به دلایلی . اما چهارشنبه که 4 نفری رفته بودیم بیرون ، زهرا خانم یه شیرینی مهمونم کرد به عنوان کادو تولدم که خیلی خوشمزه بود و کلی چسبید . 

مرسی که تا اینجا رو خوندید و امیدوارم آخر هفته خوبی رو گذرونده باشید و هفته پر انرژی ایی رو شروع کنید .

۰ ۰ ۰