217 ( فاتحه لطفا )
۳۹ ـُـمین روزِ سال
سلام سلام امیدوارم خوب باشید
ندا پیش ما نموند و از پیشمون رفت . کلی حرف واسه گفتن هست ولی نای صحبت ندارم . یک هفته س همگی تو شک هستیم و هنوز نتونستیم باور کنیم . شبی که بهون زنگ زدن مامان و بابا تا صبح بیمارستان موندن همه بیمارستان بودن ، صبحم من و مریم رفتیم دیدیم همه هستن . رفتیم بالا همه داشتن گریه میکردن و دعا میخوندن . ما فکر میکردیم مرگ موش خورده ولی قرص برنج خورده بود . دیگه خودتون میدونید دیگه ، الکی امیدوار بودیم انگار . وقتی گفتن امیدی نیست و نگین رفت که آخرین بار ببیندش دلم ریش شد ، پاهاش نمیرفت سمت اتاق . وقتی از بیمارستان دراومدیم جلوی در بیمارستان قیامت شد ، تا حالا کل خانوادمون اینطوری جلوی بیمارستان نبودیم . همگی رفتیم خونه مامان بزرگ ، من جلوی در نشستم شاید حداقل یک ساعت بی حرکت بودم ...
۶