274 ( روزنوشت )
۱۲۹ ـُـمین روزِ سال
امشب حالم اصلا خوب نیست 😭 قلبم درد میاد 💔
امروز ظهر یه ساعتی مامان رفت بیرون ، بعد از ظهرم با بابا رفتن خونه مامان بزرگم تقریبا ساعت ۲۱:۳۰ برگشتن . طبق معمول همیشه رو مبل نشستیم با گوشی کار کردیم ، بعدش قسمت اول فصل ۶ اسکار رو گذاشتم با هم دیدیم ، ساعت ۱۱ اسکار تموم شد . مامان گفت پاشو یه لیوان چایی دیگه بریز امشب زود بخوابیم . فکر میکردم بعد اسکار میتونیم یه چیز دیگه هم ببینیم چون تازه ساعت ۱۱ بود و ما معمولا تا ۱ بیدار میموندیم . پاشدم چایی رو ریختم ، تا نشستم دیدم مامان خوابش برده 🥺😔 انقدر خسته بود فورا خوابش برد . احساس کردم قلبم درد گرفت . برای چایی که بیدارش کردم خودش تعجب کرد که چه زود خوابش برد . بهش گفتم " چقدر زود خوابت برد " اومد رو مبل کنارم نشست گفت " پیر شدم دیگه " 💔
۱