26 ( روزنوشت )
۱۴۷ ـُـمین روزِ سال
سلام سلام سلام امیدورم عالی باشید
امروز عصر با مامان و بابا یه سر رفتیم بیرون و قرار شد بریم یه جایی برای دیدن سگ که مسیر رو اشتباهی رفتیم و دیگه دیروقت شد وقت نبود واسه همین برگشتیم کلی هم تو ماشین معطل شدیم بابام هی نگه میداشت کاراشو انجام میداد 😐 رسیدیم خونه محمد به مامانم زنگ زد من حواسم به حرفاشون نبود آخرش متوجه شدم انگار با مریم بحثشون شده 🤦🏻♀️ داییم اینا هم سر رسیدن دیگه نتونستیم زنگ بزنیم تلفنی حرف بزنیم همه مون رو نگران کردن 🤦🏻♀️ انشالله که بخیر میگذره 🙏
شبتون پرتغالی 🍊
۰