بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

بایگانی مطالب.

186 ( روزنوشت )
‎۲۵۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید

داره برف میاد ، داشتم آهنگ جدیدی که یاد گرفتم رو تمرین میکردم یهو نگاهم افتاد به پنجره و دیدم که داره برف میاد . هوا ابریه و جو خونه ما به شدت سنگین . و من چقدر متنفرم از این جو . مامان ناراحته و نمیتونه وانمود کنه اتفاقی نیوفتاده . مریمم که نیست خونه ساکت تر شده . ماشینم که خراب شده بابا فعلا نشسته خونه نمیتونه بره اسنپ . منم جوری ام که کوچکترین ناراحتی ایی ذهنمو بهم میریزه و نمیتونم تمرکز کنم و نمیتونم هیچ کاری انجام بدم اگرم انجام بدم ذهنم پرت میره جای دیگه . انگار داری یه چیزی میخونی اما نمیدونی چی داری میخونی . دیشب ساعت 3 خوابیدم فکر کنم . هرکاری میکردم فکر و خیال نمیذاشت بخوابم . فکر اینکه اگه اتفاقی واسه خاله م بیوفته چی میشه . جو خانواده قراره چطوری بشه . مامان بزرگ بابا بزرگم چی ! مامان بزرگم دور از جونش حتما سکته میکنه . کاش جواب آزمایشش خوب باشه کاش با شیمی درمانی درست بشه . 

+ دیشب که اومدم پست بزارم اصل کاری رو یادم رفت بگم . سز ظهر بود مامان زنگ زد گفت خونه رو تمیز کن عصر مهمون قراره بیاد . خیلی وقت بود از این خبرا نبود راحت بودم . خونه رو تمیز کردم ساعت 2 و نیم بود تقریبا مامان بابا هم اومدن یکمم اونا تر تمیز کردن ناهار خوردیم یکم دراز کشیدم مامان داشت با خاله م حرف میزد حال اونیکی خاله م رو میپرسید ( مامان دیروز حالش و روحیه ش بهتر از امروز بود نمیدونم چرا امروز اینجوری شده ، مدونمم بخوام به حرف بگیرمش میزنه زیر گریه ) اگه بتونم امروز باهاش میرم مغازه که تنها نباشه . بعدش پاشدیم یکم آرایش کردیم و حاضر شدیم قرار بود ساعت 5 بیاد یکم زودتر رسید . خانم تنها اومده بود وقتی تنها میان حالم بهتره چند نفر که باشن استرس میگیرم . اومد بیست دقیقه ای نشست با مامان یکم حرف زدن و پاشد رفت . مامان گفت فکر کنم نپسندید . موقع رفتن مامان که تعارف کرد بفرمایید میوه ، گفت نه مرسی دم در منتظرن . انقدر دلم از موضوع پره انقدر متنفرم از این رسم که میتونم تا صبح حرف بزنم . یعنی پسره میاد تو ماشین میشینه مادره میاد ببینه اگه خوشش اومد دفعه بعد با پسره میاد . نمیفهمم . چرا اول مادر باید بپسنده ؟ خب شاید تو خوشت نیومد ولی پسره اگه میومد خوشش میومد ! شاید تو پسندیدی رفتی با پسرت اومدی من پسرت رو نپسندیدم ، وقتی من نپسندم چه حرفی باید با پسره بزنم ؟ چرا دوباره کاری آخه ؟ چرا بی احترامی آخه ؟ مگه اومدید جنس بخرید ؟ تا کی قراره به خانم ها توهین بشه نمیدونم . من اگه روزی ازدواج کنم هیچوقت همچین کاری رو نمیکنم . چطور کلی از رسم و رسوم ها رو تونستیم کنار بزاریم همین یه دونه رو نمیتونیم ؟ خانومی که برای پسرت میای که اول خودت بپسندی ، تو خودت خانمی برای خودت اینجوری اومدن خودت این توهین رو حس کردی خودت مادر داری برای مادرتم همینطور . خب وقتی یه بی احترامی ایی رو خودت درک کردی چرا به یکی دیگه هم منتقل میکنی ؟ درستش اینه روز اول مادر وپسر با هم بیان که دو طرف همدیگه رو همینجوری ببینن ( نیاز نیست همون جلسه اول برن با هم حرف بزنن که اون مرحله برای خواستگاریه ) مادرها با هم چند کلمه صحبت میکنن و پامیشن میرن . اگه خوشش نیومده باشه که هیچی اگه خوشش اومده باشه زنگ میزنه نظر خانواده دختر ببینن چیه اگه دختر خوشش نیومده باشه همه چی همین جا تو جلسه اول تموم میشه دیگه نیازی به جلسه دوم نیست که تازه پسره رو بردارن بیارن . اما اگه دختره هم خوشش اومده باشه یه قرار دیگه میزارن تا دو تا جوون با هم حرف بزنن ، به توافق نرسن که هیچی ، تموم . به توافق برسن دوست داشته باشن ادامه داشته باشه ، میتونن چند دفعه رفت و آمد کنن تا بیشتر همو بشناسن . تازه بازم همه چی به اینجا ختم نمیشه . یه سریا فکر میکنن اگه دختر و پسر با هم بیرون برن چند جلسه ، حتما باید با هم ازدواج کنن چون مردم اینا رو بیرون دیدن بالاخره آبروشون رفته . درصورتی که ممکنه بعد از چند بار ملاقات هر دو طرف یا یکی از طرفین تمایلی به ازدواج نشون نده . 

وای که چقدر دلم پر بود ببخشید پرحرفی کردم و تا اینجا اومدی و خوندی ممنون .

روزتون بخیر

۱ ۰ ۰

185 ( بازدید پیج )
‎۲۵۶ ـُـمین روزِ سال

الان داشتم بازدید پست هام رو نگاه میکردم از 350 شروع شده اومده پایینتر تا رسیده به صفر indecision یعنی 20 - 30 تا پست آخرم بازدیدشون صفر بوده sad چرا ؟ دلیلش چی میتونه باشه خب بگید درستش کنم اگه مشکلی هست بگید حلش کنم من واقعا نمیفهمم چطور ممکنه واقعا چرا آخه !

۱ ۰ ۵

184 ( روزنوشت )
‎۲۵۶ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدوارم عالی باشید 

امروز صبح مریم رفت کرج قرار شد بره زود برگرده اگه زیر حرفش نزنه .

امروز از صبح هوا خیلی خرابه خیلی ، باد و طوفان عجیبیه . مامان یکم حالش بهتره . اصلا این هوا رو دوست ندارم . 

مامان حالش خوبه چند باری با خاله م حرف زده حال اونیکی خاله م رو ازش پرسیده ، در ظاهر خوبه اما میدونم ته دلش یه جوریه چون مثل اینکه دکترا گفتن وضع خاله م خرابه ، گفتن ما هرچی بود رو سعی کردیم برداریم اما باز اندازه نوک سوزن تو بدنش مونده باشه میتونه ریشه بندازه و دوباره رشد کنه . ازش آزمایش گرفتن جوابش ده روز دیگه میرسه . به مامان بزرگم امروز بالاخره گفتن که خاله م که اینجا بود رفته تهران پیش اونیکی خاله م گفتن رحمش رو عمل کرده اما دیگه سرطان داشتنش رو نگفتن ، بفهمه بنده خدا سکته میکنه . ایشالا که جواب آزمایش خوب باشه و با شیمی درمانی درست بشه ، درسته دلمون شکسته ازش اما من راضی به اذیت شدن دشمنمم نیستم چه برسه به فامیل . اگه اتفاقی براش بیوفته مامانم از عذاب وجدان نابود میشه کاش واقعا حالش خوب بشه . 

اما راجب خودم ... طبق معمول همیشه باز روزا میان و میرن هیچ کاری نمیکنم . فقط یه روز دو روز سفت و سخت میگیرم باز روز از نو روزی از نو . بعضی وقتا انجام میدمااا اما از جون و دل انجام نمیدم بهم نمیچسبه . خدایااا چیکار کنم آخه . چند روزیه ذوق ماگ رو دارم امیدوارم انقدر که ذوق دارم همینقدر بتونم موفق بشم که نخوره تو ذوقم . باید برای شروع از چند تا پیج کمک بگیرم اما نمیدونم چجوری و کی میتونه کمکم کنه ، فقط دو نفر رو پیدا کردم که قبول کردن براشون ماگ بفرستم و برام تبلیغش کنن . 

خدایا کمک کن بتونم یکم سر و سامون بدم به کارام . امروز جلسه اول کلاس گیتارم بود و مثل همیشه ی چهارشنبه ها نشستم پای " ببین تی وی " که از صبح منتظرش بودم اما این قسمت خیلی جذاب نبود مخصوصا که بخاطر باد هی قطع و وصل میشد .

۰ ۰ ۰

183 ( روزنوشت )
‎۲۵۶ ـُـمین روزِ سال

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

182 ( نمایندگی ماگ )
‎۲۵۵ ـُـمین روزِ سال

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید