بهار نارنج

عشق یعنی حالت خوب باشه

بایگانی مطالب.

27 ( کوتاه نوشت )
‎۱۴۷ ـُـمین روزِ سال

حق با بودایی‌ها است . آدم‌های گناهکار به "مرگ" محکوم نمی‌شوند ، به "زندگی" محکوم می‌شوند .

جزء از کل ~ استیو تولتز

۴ ۰ ۳

26 ( روزنوشت )
‎۱۴۷ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدورم عالی باشید

امروز عصر با مامان و بابا یه سر رفتیم بیرون و قرار شد بریم یه جایی برای دیدن سگ که مسیر رو اشتباهی رفتیم و دیگه دیروقت شد وقت نبود واسه همین برگشتیم کلی هم تو ماشین معطل شدیم بابام هی نگه میداشت کاراشو انجام میداد 😐 رسیدیم خونه محمد به مامانم زنگ زد من حواسم به حرفاشون نبود آخرش متوجه شدم انگار با مریم بحثشون شده 🤦🏻‍♀️ داییم اینا هم سر رسیدن دیگه نتونستیم زنگ بزنیم تلفنی حرف بزنیم همه مون رو نگران کردن 🤦🏻‍♀️ انشالله که بخیر میگذره 🙏

شبتون پرتغالی 🍊

۲ ۰ ۰

25 ( شکرستان )
‎۱۴۶ ـُـمین روزِ سال

امروز یه دختره با ذوق و شوق غیر قابل وصفی داشت تعریف میکرد که یه فالگیر بهش گفته تا آخر تابستون ازدواج میکنی 🥰
بهش گفتم برو پولتو پس بگیر 
شهریور تو محرم صفره 
خیلی دلم براش سوخت ، داغون شد طفلک😆

۲ ۰ ۱

24 ( روزنوشت )
‎۱۴۵ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدورم عالی باشید

امروز کاملا یهویی مریم رفت کرج 😐 خدا کنه یه سگ خوب بتونه پیدا کنه و بیاره برام ، چند روزه از خواب و خوراک افتادم 😍 کاش پیدا بشه همونی که میخوام 🥺 عصر یه فیلم گذاشتم با مامان دیدیم به اسم " داستان یک سگ " یا همون هاچىِ معروف ، خیلی وقت پیش تیکه تیکه دیده بودم اما کامل نه ، میدونستم اشکمو درمیاره 😭 اون سکانسی که با توپ میره دنبالش و میخواد یه کاری کنه که نره 😭 سکانس هایی که همش جلو ایستگاه قطار منتظر میشینه 😭 واقعا باوفادارتر از سگ ندیدم 🥰

۳ تا اسم بیشتر به دلم ننشسته تا الان = ویتا ، نل ، کوکو 🥰

۰ ۰ ۲

23 ( روزنوشت )
‎۱۴۳ ـُـمین روزِ سال

سلام سلام سلام امیدورم عالی باشید

دیشب که خونه خاله بودیم قرار گذاشتن برای امروز که بریم کوهنوردی و تفریح . صبح ساعت ۱۱ تقریبا حرکت کردیم سمت آستارا 😢 گــــرم بوداااا 🥵 رفتیم همونجایی که دو سری پیش رفته بودیم . ایندفعه چون وسایل زیاد بود هوام نسبت به سری قبل گرمتر بود برای همین بیشتر خسته شدیم ، من واقعا اذیت شدم . نشستیم غذا خوردیم یکم همه بازی کردن ساعت ۵ شروع کردن به جمع کردن تا برسیم بالا ساعت تقریبا یه ربع به ۶ بود . بابام زودتر رسیده بود ولی هی نفس نفس میزد هی به همه فحش میداد هی غر هی غر هی غر 🙁🤦🏻‍♀️ یعنی تو ماشین اعصاب ۴ تامون رو خراب کرد رسیدیم جلوی در همه از سردرد داشتیم میمردیم 😞 ما به جهنم دلم واسه محمد سوخت اولین بار بود رفتارای بابا رو میدید 😭 نزدیک خونه شدیم یهو مامانم گفت میخوای با محمد برید اونجایی که قرار بود برید 😍 رسیدیم جلوی در رفتیم تو لباسامونو عوض کردیم سریع رفتیم محل مورد نظر ، فکر میکردیم بسته باشه ولی باز بود 😍 گفتیم یه نژاد پودل میخوایم ، گفت اصلش رو نداریم ولی یکی هست نژادش خالص نیست ، نشونمون داد مدل مینیاتوری بود خیلی ناز بود 😍 گفت ده تومنه ولی با صاحبش حرف میزنم ، قیمت آخرو گفت ۶ تومن 😐 خلاصه زیاد بود برام ، شماره دادم قرار شد تونست تخفیف بگیره خبر بده . اومدیم خونه محمدو راهی کردیم رفت . تقریبا دو ساعت بعدش زنگ زد گفت صاحبش ۶ تومن کمتر نمیده 🤦🏻‍♀️ گفتم مشورت کنم خبر میدم 😂 ولی خیلی ناز بود خیلی 😍 محمد گفت عجله نکن منم میرم تهران پیش دوستم شاید اون ارزونتر داشت 😍 دعا کنید یه پودل مینیاتوری نر با قیمت پایین بتونم پیدا کنم 😍 یه اسمم براش پیشنهاد بدید 😁

۲ ۰ ۰